دو سال

فردا بیست و پنجم آگوست یه چیزی میشه دو ساله ! دوسالی که اگه بخوام بازش کنم کلی حرف براش دارم اما نمی دونم چرا الان هیچی یادم نماید که بخوام درباره اش بگم ، اما خوب دنیاست دیگه بعضی چیزهارو باید قبول کرد
حالا من اینجایم در دو سالگی و خیلی دورتر
اينجا خيلی دور است

آنقدر دور که وقتی کسی میپرسد: کجا؟
ميتوانی بند کفشهايت را يک دور بيشتر دور پاهايت بپيچی و بگويی: شهر
----
هر از گاهی ميرويم بيمارستان
يک ماسک و روپوش ميکنند تنم که يا من يا اتاق استريل بماند
ديگر مطمئن شده ام اين روپوش پرستارهاست که تا جوانند اينقدر خواستنيشان ميکند و وقتی ديگر حسابی کم خون شدند سينه هايشان را تغيير سايز ميدهند
----
اينجا سخت لبخند ميزنند، بيش از حد به چيزهای ثابت،خيره ميشوند و مثل آب خوردن روابط عجيب خونی و فاميلی درست ميکنندو بعد هم فرداش اصلا انگار نه انگار که می شناسندت । اینجا عجیب است و تاچند تا مدرک افتخاری که بگيری کم کم دستت می آيد که آدمها اينجا يا بومی‌اند يا آقای دکتر
جسارت نشود به خودم و خودت
ولی خيلی دور شده ام

پ.ن: قند را از عمد کم خريده ام که تا فردا پس فردا تمام شود

هیچ نظری موجود نیست: