نیمه شبی در پاریس


فیلم «نیمه شبی در پاریس» را دیده‌اید ؟ باید اصلاً حکم شود که همه بروند این فیلم را ببینند !  این فیلم ، فیلم نیست شعری است در میان فیلم‌های آقامون وودی آلن !  
حضرت آلن در این شعرواره اش  با جنونی خلاقانه   به محضر  بزرگان هنر قرن بیستم رفته است و با طنازی‌ای که فقط از او برمی آمده است در پاریس حالی داده است به همینگوی که نگو و نپرس !
فیلم را که می‌بینی با خودت می‌گویی چه می‌شد اگر  هر دهه‌ای، هر نسلی، هر قوم و قبیله ای اصلاً  یک خانم گرترود استاین  می‌داشت ؟ .
اصلاً به کجای این عالم و کائنات برمی خورد اگر مثلاً برای هر دهه ای یک خانه‌ی خانم گرترود استاین  نیز خلق می‌شد ؟ ، خانه‌ای که درش همیشه باز باشد به روی دارو دسته‌ی نوابغ  و  بقولی اراذل و اوباش هنری آن دهه ؟  یک گرم خانه برای همه هنرمندان بی خانه  ، یک پناهگاه و بقول فرنگی‌ها یک «هاب» حالا درست وسط پاریس که خودش یک «هاب» دیگر هم هست نبود ، نبود . ولی واقع شدنش بود فکرش را بکن تو همان تهران خودمان با همه داستان‌هایش یک همچنین چیزی داشتیم ! .
یک جایی که در آن بیایند و بروند و عاشق بشوند و فارغ بشوند و چیزهایی بسازند و بنویسند و بخوانند و خلق کنند که بماند برای همه آیندگان ...