همه چیز دانها !

آدم‌های همه چیزدان دانای‌کل مرا به مرز جنون می‌رسانند. این‌هایی که همیشه همه چیز را بهتر از تو می‌دانند،اینهایی که همان حرف تو را با گذاشتن نه اینجوری نیس سرش دوباره به خوردت می‌دهند.آدم های ناتوان در تجربه های جدید مرا دیوانه می‌کنند.

این ها که همه چیزشان روی یک خط مستقیم حرکت می‌کند.این ها که وقتی داریم یک راهی را باهم میرویم ده بار از آدم می پرسند که مطمئنی راهی که می رویم درست است

اینهایی که ذره بین برداری و طول و عرض زندگیشان را بجوری هیچ چیزی نیستند جز آرزوهای بلند ،که مدام سرشان توی زندگی دیگران است.

این‌هایی که وقتی داری یک مشقی می‌نویسی درس می خوانی و تمرین می کنی و یا داری با خودت و ایده‌های خرانه ت حال می کنی می‌گویند مطمئنی این چیزی است که باید بنویسی اینجوری بهتر نیست؟

این هایی که وقت آشپزی می آیند بالا سرت که الان میدانی چی داری درست می‌کنی؟

اینها را کاش در یک دسته بندی بشود تعریف کرد که ممنوعیت اجرای حکم رذیلانه اعدام هم شاملشان نشود!

در سراشیبی آغازم !

 خندیدم و گفتم راستش را بخواهی من تا به حال در زندگیم هیچ آدمی را ترک نکرده‌ام، اصلا تا به حال هیچ چیزی را تمام نکرده‌ام، من فقط تحمل کرده‌ام و نقش تحمل کردن را بازی کردم و اصلا فکر ترک کردن کسی را نداشته‌ام هیچ وقت، من به انتهای چیزها که رسیدم فقط دست از تلاش کردن کشیدم و آدم‌ها رفتند، بی آنکه پشت سرشان را نگاه کنند رفتند، رفتند که رفتند.

اما تا دلت بخواهد، ترک شده‌ام. تا دلت بخواهد مانده‌ام پشت سر این و آن، خاطره‌ام را فراموش کردند. تصویرم را از خاطرشان برده‌اند. یادم را فراموش کردند. دست‌هایم در حافظه‌شان پوسیده است. چشم‌هایم را زیر خروارها خاک دفن کرده‌اند. لبخندم را پشت درهای بسته ذهنشان حبس کرده‌اند و هرچه درها را کوبیدم هرچه سعی کردم راهی پیدا نکرده‌ام، ناامید شده‌ام، شبیه جوکر در آن صحنه‌ای که موری (رابرت دنیرو) توی تلویزیون مسخره‌ش می‌کرد نا امید شدم، ایمانم را از دست دادم، ایمانم را به همه چیز از دست دادم، راستش دیگر اعتقادی برایم نماند و خوب می‌دانم این جمله چقدر وسیع و بی پایان است و چقدر می تواند کلی باشد و چقدر می‌تواند نادرست باشد.

اما دیگر خیال نمی‌کنم چیزی به نام عشق بتواند نجاتمان دهد، هرچه هست و هرچه می‌توانست نجاتمان دهد دیگر از بین رفته، باقی همه تکرار همه آن چیزهایی است که می خواستیم و نشد، داشتیم و از دست رفت، خواستیم و به دست نیاوردیم، تلاش کردیم و از دست دادیم، جنگیدیم و شکست خوردیم، جنگیدیم و زخمی شدیم، جنگیدیم و شبیه آن رزمنده نوجوان و چه بسا کودکی نگون بخت در همان اولین روزهای انتقالش به خط مقدم در همان خاکریز اول گلوله‌ای روانه‌‌اش  شد و دیگر توان رفتن نداشت و پشت سر همه رزمنده های دیگر باقی ماند...

نه آنقدر خوش شانس بودم که گلوله نخورم و شکست نخورم نه آنقدر قوی که ..


 راستش را بخواهی من تا به حال چیزی را ترک نکرده‌ام و آن لحظه که امیدم را از دست دادم فقط دست از تلاش کردن برداشتم عیبی ندارد اما تو فکر کن من بزدلم...

کسی که درونم فریاد می‌زند

من پی اش نرفتم,من چشم هامو بسته بودم که اتفاق افتاد..

من چشم هامو بسته بودم و تووی هراس از هر نوع عاشقانه ای دست هامو دور گردنت حلقه کرده بودم و توو سکوت منتظر حادثه ای بودم..
چشم هام بسته بود که اتفاق افتاد..و تموم اون عاشقانه ها رو کسی ساخت که من نبودم,کسی درون من,از جنس من و با قلبی که هنوز عاشق بودنو تجربه میکنه رووی تن تو موج گرفت و با هر نفست نت عاشقانه ای رو ساخت که همگام هارمونی تنت نواخته میشد..
من نبودم کسی که تووی بغل تو بعد این همه وقت به لرزه افتاد..
کسی هست درون من که این وقت ها ,دست هاشو دور بدنت حلقه میکنه گرماتو حس میکنه ,چشم هاشو میبنده و با تو سفر میکنه..کسی هست درون من که این وقت ها هر لحظه عاشق تو میشه..
کسی درون من هست که عاشقانه ای رو میسازه که من بهش پشت میکنم و پوزخند میزنم..
اینی که درون من هست,باز,هوس جای کوچیکش میون گردن و شونه های تورو کرده...

آس و پاس در آنکارا

 «آس و پاس در پاریس و لندن» جرج اورول را می‌خواندم. بی‌پول بود و حساب یک قران دوزارش را داشت. باید پولش را جوری خرج می‌کرد که تا ۱۰ روز دیگر کم نیاورد: روزی دوپنی برای قهوه و نان، سه شیلینگ برای جای خواب، آواره و بی‌هویت. بهش غبطه خوردم و یاد دوران خیلی کوتاهی افتادم که کاملاً بی‌پول بودم. حساب کرده بودم اگر روزی۲۰ لیر ترکیه تومان خرج کنم تا وقتی پول دستم برسد دوام می‌آورم. نگاهم به تمام اجناس خریدنی و تمام مراودات پولی عوض شده بود. حق انتخابم به صفر رسیده بود، مغازه‌ها پرزرق و برق‌تر شده بودند و احساس فاصله‌ی زیادی از همه می‌کردم، از او که داشت بستنی می‌خورد، از او که جای پیاده گز کردن سوار تاکسی بود، از آدمهایی که کیسه‌های بزرگ خرید توی دست داشتند. اما شب، وقتی توانسته بودم همان ۲۰ لیر و نه بیشتر خرج کنم احساس شعف می‌کردم. بعد از خواندن کتاب و یادآوری آن دوران دیدم آدم‌های کنس را درک می‌کنم. آدم‌های گرسنه و ژنده‌ای که روی بالش‌ها و تشک‌های پرپول می‌خوابند. پول جمع کردن بعد از مدتی مثل یک بازی جدی می‌شود، یک تفریح پرخطر و بی‌پایان. هدف خود بازی است نه ثروتمند شدن و با پول کارهای محیرالعقول کردن و به آرزوها رسیدن. تبدیل می‌شود به دریغ کردن و شیفته‌ی از خود دریغ کردن شدن. لذتش شاید شبیه کندن زخم باشد. کمی هم به مخدر می‌ماند.

رابطه‌ات را به فنا نده



نظرتان درباره یک نقشه که بر اساس آن بتوانید رابطه‌ای رضایت‌بخش داشته باشید چیست؟ دوست دارید از سردرگمی افکار و رفتارهای غلط خود در رابطه خلاص شوید؟ گری جان بیشاپ در کتاب رابطه‌ات را به فنا نده به زبان ساده به ما یاد می‌دهد که چگونه اوضاع رابطه عاطفی‌مان را سروسامان دهیم و خوشبختی را در کنار زوج موردعلاقه‌ خود تجربه کنیم.

درباره کتاب رابطه‌ات را به فنا نده:

گاهی با حفظ روابط نه‌چندان اید‌ه‌آل تصور می‌کنیم رابطه‌ای را نجات داده‌ و لطفی به افراد زندگی‌مان کرده‌ایم. ما این دروغ را زندگی می‌کنیم، طوری که به شیوه زندگی‌مان تبدیل می‌شود. به خودمان دروغ می‌گوییم که داریم مشکلات را حل می‌کنیم، به موانع رسیدگی می‌کنیم، به سختی‌ها غلبه می‌کنیم، اوضاع را رفع‌ و رجوع می‌کنیم و در نهایت پیش رفته‌ایم.

فکر می‌کنیم اگر تلاشی در راستای بهبود رابطه صورت دهیم، احساس طرف مقابل را خدشه‌دار می‌کنیم یا با او درگیر می‌شویم. اما چیزی که احساسات او (و شما) را جریحه‌دار می‌کند ادامه این رابطه شکسته و خراب است که هر دو طرف را از پا درمی‌آورد.

کتاب رابطه‌ات را به فنا نده (Love unfu*ked) ابتدا شما را با خودتان مواجه می‌کند و به خودشناسی می‌رساند، سپس به طور شفاف و دقیق می‌گوید که چطور می‌توانید روابط مسئله‌دار را به ثمر برسانید؛ نه‌اینکه صرفاً پیش بروند و از هم نپاشند، نه‌ اینکه بدون پنچر شدن شما را به مقصد برسانند، بلکه طوری‌که با سرعت و قدرت حرکت کنند و شکوفایی به بار بیاوردند.

هرگز پیش خودمان اقرار نمی‌کنیم، اما با این میل سراغ رابطه می‌رویم که کسی پیدا شود و مسائلمان را حل کند. همه ما عمرمان را به تلاش برای رفع چیزی می‌گذرانیم: احساس بی‌کفایتی یا نقصی که گاه ظریف است و گاه علنی؛ حفره کوچکی که انگار هیچ‌وقت نمی‌توانیم پُرش کنیم؛ همان حفره آشنا و پُرناشدنی که سرابی مسحورکننده آن را موقتاً می‌پوشاند؛ منظور این خیال است که طرف مقابلمان در این رابطه پاسخ تمام جست‌وجوهایمان است.

اما این یک فریب است. گری جان بیشاپ به شما نشان خواهد که چطور در این ورطه اسیر می‌شوید و با دست و پا زدن در دام اصلاح یا رفع کمبودها بیشتر احساس خفگی می‌کنید. اما پاسخ درست و واقعی این است که الگوی تکراری و کلیشه‌ای خود را تغییر دهید و وارد یک زندگی جدید شوید. یک زندگی اصلاح‌شده نه. یک زندگی جدید. اگر برای ورود به آن آماده‌اید کتاب رابطه‌ات را به فنا نده به شما خوش‌آمد می‌گوید.

کتاب رابطه‌ات را به فنا نده مناسب چه کسانی است؟

کتاب پیش‌رو پایان جستجوهای شما برای پیدا کردن یک منبع مناسب برای حل مشکلات رابطه عاطفی‌تان است. این کتاب دریچه‌ای تازه در زندگی شما می‌گشاید.

در بخشی از کتاب رابطه‌ات را به فنا نده می‌خوانیم:

بهتر است ادبیاتمان را درباره رابطه عوض کنیم: رابطه جنگ نیست. مبارزه نیست. هنگام رویارویی با تمایلات مخربتان، توی رینگ یا قفس یا کوچه‌ای تاریک نیستید. به‌جای اینکه مشت بزنید، بیشتر مثل گامی به بغل است. به‌جای لگد، چرخش است.

منظور این نیست که آسان است. اگر هنرمندی حرفه‌ای را دیده باشید، می‌دانید چقدر خون و عرق و اشک خرج آماده شدن برای آن اجرای نهایی شده است. تفاوت اینجاست که اجرای نهایی و ظرافت و زمان‌بندی و ریزبینی خیلی مهم‌تر از نیروی خام و خشن است.

انتخاب کنید که با موقعیتتان هماهنگ شوید، بفهمید که هرچه با آن مواجهید بخشی از یک بازی بزرگ‌تر است که در آن می‌توانید به بغل گام بردارید، نفس بکشید و اضطراب کنترل‌گری و به کرسی نشاندن حرف خود را رها کنید. منظورم صبوری به‌جای جوگیری، صحبت کردن به‌جای سکوت یا دادوفریاد و تفکر به‌جای واکنش‌های آنی است.

هرچند شاید خلاف عقل به نظر برسد، شما با فرد دیگری اجرا نمی‌کنید. شما با خودتان اجرا می‌کنید. باور کنید یا نکنید، هر رابطۀ خوبی نیازمند انجام این کار است.

به ا‌جراهای دونفره فکر کنید. اگر اجراکننده‌ها هماهنگ نباشند، نمایش خوبی درنمی‌آید. ولی هر اجراکننده نمی‌تواند تمرکزش را بر این بگذارد که دیگری ممکن است گند بزند. شاید یارش اجرا را خراب کند. شاید در لحظۀ مناسب واکنش نشان ندهد. شاید مدام پایش روی پای دیگر برود. با‌این‌حال، تنها کاری که هریک از اجراکننده‌ها می‌تواند انجام دهد تمرکز بر اجرای خودش است. این تنها بخشی است که بر آن تسلط دارد.

پس دیگر رابطه‌تان را این‌طور نگاه نکنید که انگار بر کارها یا حرف‌های طرف مقابل کنترل دارید. شما با خودتان در رقابت هستید و تنها چیزی که می‌توانید بر آن تمرکز کنید حرکت‌های خودتان است.


نشسته اینجا روبه‌روم


این که نشسته‌ای آنجا و مدام لبخند روی لبت است خوب است. چه جور یاد گرفته‌ای همیشه لبخند بزنی؟من؟من همیشه یادم است که همه بهم می‌گفتند چرا انقدر اخم می‌کنی, مادرم می‌گفت انقد اخم می‌کنی چین افتاده بین ابروهات.همیشه آنقدر قیافه م سردطور بوده که در اولین دیدارها فرست امپرشن را به ها می‌داد.می‌گویم باید ربطی به اینجا,به تو, به نوع حرف زدنت, به لهجه‌ی غریب خرت, به نوع حرکت دست‌هات و آن هیجان توی تعریف کردن هات باشد.


۲- دیر رسیدم,جا نبود, نشستم روی پله‌های ردیف آخر,بلند شد از میان جمعیت صدام کرد که کام هیر,آی باوت کافی فور یو مای نات مورنینگ پرسن


۳- سی چل تا موضوع لیست کرده برامان که بیایید از تووش انتخاب کنید. دختر غر می‌زند که نمی‌شد چارتا موضوع بدهد؟نمی‌شد موضوع هرکی را بکند توی حلقش که همینه که هست؟من دارم لبخند می‌زنم.میگوید یو لایک تو هو لاتز آو آپشنز ایون ون یو نو یو آر نات چوزینگ انی آو دم.می‌گویم هو دازنت؟


۴- بهترین قسمت زندگی روزانه‌ام چی بپوشم است.در کمد را باز می‌کنم,دانه دانه دست می‌کشم روی لباس‌ها,می گوید ارضا می شوی هر روز با این انتخاب.راست می‌گوید.


۵- سرش را آورد پایین یکجایی کنار گوشم آرام گفت:کن آی کیس یو؟


۶- می‌گویم خبرها را بهم نگو,اینجا بهشت بی‌خبری من است. نمی‌خواهم بشنوم, نمی‌خواهم بدانم. بی‌خبری آرامش من است


۷ آدم‌های همه چیزدان دانای‌کل مرا به مرز جنون می‌رسانند. این‌هایی که همیشه همه چیز را بهتر از تو می‌دانند.اینهایی که همان حرف تو را با گذاشتن نه اینجوری نیس سرش دوباره به خوردت می‌دهند.آدم های ناتوان در تجربه های جدید مرا دیوانه می‌کنند.این ها که همه چیزشان روی یک خط مستقیم حرکت می‌کند.این ها که وقتی داریم یک راهی را باهم میرویم ده بار از آدم می پرسند که مطمئنی راهی که می رویم درست است؟که مدام سرشان می‌رود توی گوشی که نه ببین باید ازینور برویم.این‌هایی که وقتی داری یک مشقی می‌نویسی و داری با خودت و ایده‌های خرانه ت حال می کنی می‌گویند مطمئنی این چیزی است که باید بنویسی؟این هایی که وقت آشپزی می آیند بالا سرت که الان میدانی چی داری درست می‌کنی؟


۸- دلم براش تنگ شده. دلم برای همیشه خواستنی بودنش تنگ شده. دلم برای بوسیدنش تنگ شده. دلم برای بودن باهاش تنگ شده,دلم برای تماشاش تنگ شده,دلم برای غرغرهاش, ناراحت بودناش ازم, با همه گرم بودنش, سازگار بودنش, دلم برای بوسیدنش تنگ شده..دلم براش تنگ شده آنقدر که دیگر دلتنگی نیست.اسم دیگری باید داشته باشد.


۹- می‌گوید دل که نیست. دریاست.راست می‌گوید. دلم می‌رود. هر روز.هر روز.