احساس داغ

- نميتونم اون لحظه رو توصيف کنم تا لبم بهش خورد آتيش گرفتم ، حرارت از لبم توی تمام بدنم پخش شد...لبم بی حس شده بود ولی بازم داغیشو حس میکردم ! اون لحظه واقعا...
- حالا يه بار يادم رفت تو چاييت آب سرد بريزم ها ببین چه قشقری راه انداخته ...بچه ننه!

۱۷

شمارو نميدونم شاید نخواهید امتحان کنید اما من فکر ميکنم هر چیزی یه حالی داره و زندگی هم به يکبار مردنش مي ارزه

۱۵

میگما ، دل سنگتو بده به من تا باهاش گردو بشکنم با هم بخوریم حالشو ببریم ، شاید اینطوری به یه دردری خورد !

یه خاطره تلخ

ـــ من هنوز دلایل شما برای عروسی با خودمو نشنیدم...
ــ اوم...من اصلا به زیبایی اهمیت نمیدم...!!این مهمترین دلیلی بود که...
ـــ گمشو بيرون پسره احمق!َ

! برای همه خوانندگان در پیت ایرانی

هر چیز دیگری بگویم اضافه هست جز اینکه حالا به فحش و این جریان اندی و بندری کاری ندارم ولی واقعا این لوس آنجلس یه انقلاب!! عظیمی در موسیقی ایران کرده که فکر کنم سالها طول میکشه اثر این انقلاب رو پاک کرد !

اینجوریاس


ته دیگ رو کلا دوست دارم هم خودشو که می خورمش هم این وبلاگمو که ظاهرا فقط خودمو چند تا دیگه از دوستام میخونیمش چقدر باحاله با اطمینان کافی مینویسی و از تهديدايی که در گفتنی ها هست و خلاصه تو فاشیستی و .... و یا اگه اونجوری که من ميخوام ننويسی نميام بخونمت! خبری نيست.،از کامنتايی که به طرز فکرت،توهين ميکنه خبری نيست،همه هم عاشقت ميشن!آدم بايد خيلی احمق باشه خاطره ننويسه... واقعا ها از امروز می خوام برم تو مکتب نیک آهنگ کوثری نوشتن و همین روزها اینجا جشن پنج هزارمین پستمو میگیرم از الان مطالبتون رو آماده کنید ، به زودی منم حال نیکان رو میگیرم !
راستی ا مروز ساعت ۸ بيدار شدم چون ديشب زود خوابيده بودم،شير گرم کردم و خوردم بعد اومدم آنلاين، نگفتم براتون بالاخره رفتم یه لب تاپ نو خریدم از شر اون قبلی راحت شد بعد دوست جونم که شما نميدونين کيه زنگ زد و راجع به اون مساله باهاش حرف زدم..الهی فداش شم که چه نازه. عزيزم ميدونم که داری اينجا رو ميخونی بوووووووووووس امروز هوا يه کم خنک تر شده و من لباس سفيدمو پوشيدم. فردا با یکی قرار دارم ، پریروز هم یه طرح کشیدم برای فلان جا تو راه کار تا خونه از یه ماشینه که داشت رد می شد عکس گرفتم فردا آپلودش می کنم میگذارم اینجا ببینید . کلاغه غار غار ! راستی من نميدونم اين وی لی یام چرا وبلاگشو دير دير آپديت ميکنه يه خبر خوبم دارم سامانتافاکس ميخواد يه قرار وبلاگی بذاره پریروزها خانم آنه که زن همسایه بغلیمون هست درحالی که داشت از جلوی پنجره ما رد می شد به جنبش فمنیست ها فحش داد ! آخ جون زنهای جهان بازم شکست خوردند . تازه اینکه چیزی نیست دیروز داشتم از سوپر مارکت محله مون صابون می خریدم فروشنده که یه کانادایی اصیل بود به هر چی گی هست فحش داد اینم برای همه گی ها حالشونو بد گرفت .این شکست سختیه ها نه ؟ خب من ديگه برم بخوابم خیلی خسته ام فعلا بای همتونو ...

من راننده نیستم

امروز خفن یاد ایران کردم و البته که بیشتر تهران نمیدونم چرا یهو هوایی شدم شاید بخاطر صبح و خواب دم صبح بود یکهو به علت نمی دانم چه تو خواب دیدم ساعت دو بعد از نصفه شبه و من از روزنامه دارم میرم خونه کجا ؟ وسط میدون هفت تیر موندم با یه مشت راننده سواری زبون نفهم که میگن یا دربستی یا صبر کن تا مسافر پیدا بشه ! حالا اون موقع شب من چهار تا مسافر دیگه بری شهرک غرب از کجام بیارم الله و اعلم همینجوری داشتم با راننده کل کل میکردم که از خواب پاشدم ، یعنی ساعت سخنگوی جدیدم گفت : فرشاد جون پاشو وقت .... ( یه چیزی که نمیخوام بگم !) خلاصه از خواب پاشدم و امروزی که گذشت کل روزم بیاد ایران / تهران / میدان هفت تیر و مخصوصا راننده تاکسی هاش بودم ।خلاصه یادش بخیر این راننده تاکسی ها تو ایران عالمی داشتند من اگه بجای سینما و حقوق و این مزخرفاتی که تا حالا خوندم میرفتم فلسفه میخوندم حتما رساله دکترای خودمو با موضوع راننده تاکسی های تهران در باب نفی خود می نوشتم آخه میدونید که تمام راننده های تاکسی وآژانس و گاها مینی بوسهای تهران همه در ردیف انسانهای مهم / فیلسوف / ریاضی دان / اقتصاد دان / منجم / کارشناس عالی استراتژیک / سیاستمدارهایی برجسته در حد چرچیل / دکتر و متخصص قلب و عروق و گوارش و ارتوپد و ... هستند و البته اولین کلام همه این مفاخر علمی ما این هست که : "منو که ميبينين راننده تاکسی / سواری / آژانس نيستم" ....

جنبه

ای وای اینجا یه مدتیه بدجور سوت کور شده نبودم و گرفتاری و هزار درد سره این وبلاگ داری هم بخدا یه جورایی مرضه اصلن ! همینه دیگه که وقتی به من گیر میدن که شما بلاگر هستید ؟ وبلاگ دارید ؟ برا چی ؟ چرا ؟ و الخ ! بهشون میگم ببین عزیز من اصولا وبلاگ چیز خیلی خوبیه و شما هم اگه کلی فیس و ... و ناله رو دلت تلمبار شده..يا اگه کلی پز داری واسه دادن و دوستای معمولی دیگه ارضات نميکنن..وبلاگ چيزيه که دير يا زود به فکرش ميفتی! آره اونم نه یکی مثل من چهارتا چهارتا تازه کنتور هم میذاری و هی آمارو کنترل میکنی چون تغيير تعداد ويزيتورا چيزيه که آدم بی جنبه ای مثل منو بدجوری معتمد به نفس! ميکنه...راستی خوانندگان محترم و معزز جنبه اضافی دارين!؟
پی نوشت نصفه شبانه :
شده تا حالا کابوس ببينی..از خواب بپری و کلی خوشحال بشی که کابوس بوده؟شده بزرگترين آرزوهاتو تو خواب ببينی..از خواب بپری و حالت گرفته بشه!؟خب اين به اون در..