من راننده نیستم

امروز خفن یاد ایران کردم و البته که بیشتر تهران نمیدونم چرا یهو هوایی شدم شاید بخاطر صبح و خواب دم صبح بود یکهو به علت نمی دانم چه تو خواب دیدم ساعت دو بعد از نصفه شبه و من از روزنامه دارم میرم خونه کجا ؟ وسط میدون هفت تیر موندم با یه مشت راننده سواری زبون نفهم که میگن یا دربستی یا صبر کن تا مسافر پیدا بشه ! حالا اون موقع شب من چهار تا مسافر دیگه بری شهرک غرب از کجام بیارم الله و اعلم همینجوری داشتم با راننده کل کل میکردم که از خواب پاشدم ، یعنی ساعت سخنگوی جدیدم گفت : فرشاد جون پاشو وقت .... ( یه چیزی که نمیخوام بگم !) خلاصه از خواب پاشدم و امروزی که گذشت کل روزم بیاد ایران / تهران / میدان هفت تیر و مخصوصا راننده تاکسی هاش بودم ।خلاصه یادش بخیر این راننده تاکسی ها تو ایران عالمی داشتند من اگه بجای سینما و حقوق و این مزخرفاتی که تا حالا خوندم میرفتم فلسفه میخوندم حتما رساله دکترای خودمو با موضوع راننده تاکسی های تهران در باب نفی خود می نوشتم آخه میدونید که تمام راننده های تاکسی وآژانس و گاها مینی بوسهای تهران همه در ردیف انسانهای مهم / فیلسوف / ریاضی دان / اقتصاد دان / منجم / کارشناس عالی استراتژیک / سیاستمدارهایی برجسته در حد چرچیل / دکتر و متخصص قلب و عروق و گوارش و ارتوپد و ... هستند و البته اولین کلام همه این مفاخر علمی ما این هست که : "منو که ميبينين راننده تاکسی / سواری / آژانس نيستم" ....

هیچ نظری موجود نیست: