متنفرم از روزایی که با خبر مرگ شروع میشه
حس خون تازه تو دماغت که داره میاد پائین و پائین و میاد رولبتو تو تلخیشو تا عمق جونت حس می کنی
دیروز همین طوری بود از خواب که پاشدم همینجوری داشتم وول می خوردم که لب تاپو باز کردم و تا اومدم تو خبرا سرک بکشم دیدم وای یکی از محبوبترین نویسنده های زندگیم که از آخرین کتابی که ازش خوندم همین هفته پیش بود به فصل آخر زندگیش رسیده : هارولد پینتر
من با خیانت هارولد زندگی کردم به معنای واقعیش نمی دونم خوندینش یا نه در "خیانت" این عجوبه قصهی را از انتها به ابتدا روایت میکند که در همان ابتدا اصل قضیه لو میرود. اما با هنر بی بدیلی که دارد و در چیدمان سطرهاش نهفته تو همچنان تشنه خوندن میشی بخونیدش عالیه
از داستانهایش "جشن تولد" و "وقت ضیافت" را خیلی دوست دارم البته وقت ضیافت را با ترجمه ترکی استانبولی خوندم خیلی دلم میخواد فارسیشو بخونم (کسی خبر داره ترجمه شده ؟ )هارولد مهم ترین اتفاق ادبیاتی ده سال پیش زندگی من بود که همچنان بود و بود تا حالا گرچه خودش گفته : من هرگز قصد ندارم آدم مهمی شوم... اما مهم بود
نمی دونم شایدم خوش بحالش که رفت