گالیور جدید شهر

ساعت نه شب ، میدان ونک به سمت لویزان ، من بودم و همه چی ، پشت ترافیک جهان کودک مانده بودم و اتوبانهاي زير پايم از ترس جم نمی خوردند .
اونروزها نمی دانستم اين صرفا ترس از برگهاي جريمه است که هر صبح ميليونها کمربند را روي ميليونها لباس سر ميدهد و توي ميليونها جايشان قفل ميکند ، یا اینکه سلامتی حرف اول را می زند ؟ اما آن شب فهمیدم کمربند ها همیشه باید سر بخورند سر جایشان و باز و بسته بودنش مهم نیست و اصلا هم نباید نگران جریمه بود : تو جلوتو نگاه کن و برو و ادامه بده .... من ادامه می دادم و رادیو پیام گوش می دادم و از مه صبحگاهی فردا با خبر می شدم و لبخند می زدم به راننده هاي توي ترافيک مسير غرب به شرق همت . و به تابلو روبرویم که نگاه میکردم می فهمیدم که صبحانه هنوز مهمترين وعده غذايي است .
بعد وارد اتوبان بابایی شدم و من گاليور جديد شهر شدم !
امروز از ته ته دره پنج شیر به ضربدر روي دستم نگاه می کنم
پی نوشت :
ضربدر روی دستم براي اين است که جايي بنويسم:
آدمها را بايد نگاه کرد
ترجيحا از بالا

هیچ نظری موجود نیست: