شاه تیله باز


این روزها مشغول خواندن این کتاب هستم : «سفرنامه سوم مظفرالدین شاه به فرنگ» به کوشش دکتر محمد نادر نصیری مقدم که کتابخانه مجلس منتشرش کرده! اگر به تاریخ معاصر علاقه دارید حتماً بخونیدش.
این کتاب البته طبق اسمش معلوم است دیگر مربوط است به سومین سفر مظفرالدین شاه در سال ۱۳۲۳ به فرنگ!
این سفر از آنجا مهم است که به واسطه این سفر بود که وی در آستانه تحولاتی قرار گرفت که نهایتاً منجر شد به انقلاب مشروطه.
کلیات این سفر البته به خاطر آن است که شاه به بهانه درمان در آب‌های معدنی و همین طور آشنایی با پیشرفت‌های غرب همراه جمع فراوانی از درباریان برای سومین بار به اروپا رفت. این کتاب گزارش سفر اوست که معمولاً یک منشی آن‌ها را می‌نوشت اما چنان که گویی از زبان مبارک اعلی حضرت نوشته شده است.
در دیباچه کتاب، شرحی از تمامی همراهان که از رجال دوره قاجار هستند درج شده است. تعداد این افراد ۴۵ نفر است که آخرین آن‌ها میرزا ابراهیم خان عکاس باشی است.
یکی از مهم‌ترین معضلات این سفرها، قرضه‌هایی بود که دربار از روسیه یا دیگر دول داشت تا هزینه سفر او را تأمین کند!
 بعدها روی این قرضه‌ها به عنوان یکی از دلایل بی اعتباری دولت و وابستگی به دیگر کشورها و این که غالباً گمرک‌ها در مقابل به آن دولت‌ها واگذار می‌شد تاکید زیادی گردید.
اما مظفر الدین شاه انسان عجیبی بوده است و سرگذشت و زندگی‌اش واقعاً برای من عجیب‌تر است، در پنج سالگی به ولیعهدی می‌رسد او پنجمین فرزند «شاه بابا» است که از دومین زن عقدی- شکوه السطنه- به دنیا آمده است.

او پنجمین شاه قاجار است، مظفرالدین شاه قاجار!
مظفرالدین شاه، شاه عجیبی است! شاهی که شب‌ها با لالایی اتابک خوابش می‌برد، او یک جورایی مؤسس صنعت سینمای ایران هم هست، شاهی بود که با هنرمندان میانه خوبی داشت و حتی برای کمال‌الملک، نامه رسمی و امضا دار و صد تومان انعام فرستاد تا از فرنگ به ایران برگردد. قدیمی‌ترین سند صوتی ایران هم، صدای اوست که امروز به یادگار مانده است.
در میان سالی عاشق اسباب بازی به خصوص تیله بود و لابد یک کودک درون فعال داشته!، طبق گزارش دکتر اشنایدر، پزشک سوئیسی‌اش، نقرس داشت- همان بیماری پولدارها - از بس که گوشت می‌خورد و شکمو بود، دست و پایش ورم همیشگی- داشت، کلیه های سنگ ساز داشت با درد شدید 
همیشگی.
تاریخ می‌گوید آنقدر دل رحم بوده است که می‌خواسته از قصاص میرزا رضای کرمانی هم بگذرد اما اتابک متقاعدش کرده که باید انتقام خون شاه بابا را بگیرد تا شاه کشی باب نشود.
مظفرالدین شاه بود که «فرمان مشروطیت» را در مرداد ۱۲۸۵ امضا کرد و دوازدهم دی ماه ۱۲۸۵ درگذشت و همين مهم‌ترین کار مظفرالدین شاه بود.
 اما یک سئوال، کدام شاه و خلیفه و رهبر ایرانی را سراغ دارید که حکم محدودیت و مشروطیت سلطنت و قدرت خودش را با دست خودش امضا کند؟
حتی ضعف مزاج و بیماری و ساده‌دلی‌هایش، بعضی تاریخدان‌ها معتقدند مظفرالدین شاه «نفهمیده» چه چیزی را امضا می‌کند، این روایت درست باشد یا غلط، یک تراژدی اثبات می‌شود: قدار ضعیف و سلطان بیمار، گاهی می‌تواند به اندازه یک مصلح هوشیار، منشأ اثر مثبت و آسایش خلق باشد! فکر کن؟

یک بغل گل، یک نگاه


فیلم ساعت‌ها، را دیدید؟ اگر نه که حتماً ببینید حیفه!
یه جایی تو این فیلم در یکی از صبح‌های سرد زمستان که دقیق معلوم نیست دم غروب است یا کله سحر و فقط و فقط و آفتاب نیمه جونی هم برای خالی نبودن عریضه اون گوشه ها پیداس بانو مریل استریپ در حالی که لبخند نصفه و نیمه و نگاه منتظرش همراهش هست یک دسته بزرگ گل‌های رنگ به رنگ و جورواجور بدون نظم و از اون خنزر پنزرهایی که یادمه گل فروش‌های ایرانی عادت داشتند تو دسته گلهاشون بگذارند گرفته بر بغل و از یک آسانسور قدیمی تا میاد وارد خانه‌اش بشه و در را باز کند آقا اد هریس این عاشق قدیمی، این سالیان منتظر به یکباره از تاریکی راهرو هویدا می‌شود و می‌پرسد  
?Mrs. Dalloway! It's you

که بانو می‌گوید :
yes. It's me
اون لحظه، اون صدای مریل، اون لبخند، اون گل‌ها و نگاه مریل به اد فقط همون نگاه به نظرم همه فیلم بود...