چه خاموش


بقول آن خدا بیامرز در زندگی زخمهايی هست که ....
و این زخمها خیلی وقتها نه خوب میشود نه بدتر می شود ،همینجوری هست دیگر تازه و همیشه پر درد .
یک درد خالی خالی و این برای این غربت نیست وبخاطر نبود گرمای پدر مادرت هم نیست ، بخاطر اینکه هیچ کس را هم نداری نیست و حتی ربطی هم به هوا که ابر است و نمی بارد هم ندارد .
بخاطر نامجو هم  نیست که الان دارد می خواند ؛ چراغ قریه پنهان است موجی گرم در خون بیابان است ، بیابان را، سراسر مه گرفته‌ست...
درد است دیگر یک درد کهنه که نگرانت می کند ، نگران آن همه دختر و پسری که درآغوش کوههای درکه ،دربند هستند و من و تو ، کم کم دارد یادمان می رود ، یادمان می رود که همین چند روز پیش ندایی نبود که شمع های کیک تولدش را فوت کند ، یادمان رفته که دیگر سهرابی نیست که جزوه های کنکورش را مرور کند و ترانه ای که خاکستر شد و مشت های گره کرده ای که گره شان یا دربند شد یا به بند باز شد ، خون هایی که  ریخته شد و حتا رد و نامشان هم نماند .
 واین زخمهای کهنه آنقدر در جانمان رخنه کرده که حتی یادمان می رود فریاد بزنیم خالی کنید این سلول های انفرادی را ، بس است دیگر این خیمه شب بازی های بی شرمانه.
خاموش کنید این جرثقیلهای اعدام های را . تمام کنید این شعار های نخ نما را ، بس است دیگر این همه تعفن بوی لجن گرفتیم توی این همه تملق های الکی ، حیف که دهانمان هم خشک شده و نمی توانیم تف بیندازیم  توی صورت شان .
آخ که چه پستیم ما . چه خاموش . چه بی اراده ..

در ستایش هیچ

باران کوثری و احمد مهرانفر در فیلم هیچ

اینو هم بگم و برم رد کارم که در راستای اینکه من عاشق فیلم چرک هستم رسما اعلام می شود اگر ته دیگ ، اسکاری چیزی داشت حتما آنرا به فیلم « هیچ » ساخته عبدالرضا کاهانی دوست داشتنی اهدا می کرد.

 هر کسی که واقعا مفهوم زندگی را می خواهد درک کند هفته ای یکباراین فیلم را ببیند !


اسکول نام یک پرنده است


جمعیت خیلی زیاد بود انگار همه ریخته بودند تو خیابون فقط یه سری اینور خیابون بودند یه سری دیگه اونورخیابون ، دست اینا پرچم بود و پلاکارد ، دست اونا چوب و چماق و باتوم همینجوری که هر دو طرف داشتند عربده می کشیدند و خودشونو خالی می کردند یهو دعوا شد واینوریا و اونوریا شروع کردن به لت و پار  کردن همدیگه که پلیس اومد یکی از پلاکاردی ها رو گرفت و همینجوری داشت می کشید رو زمین  ببره که یکهو  یه خانمه که انگار بیماری سل داشت و  ماسک زده، بود داد زد ولش کن ،  چند تا دختر و پسر دیگه  که اونجا بودند تا دیدند خانمه داد میزنه ولش کن، اونا هم شروع کردند داد زدن که ولش کن ولش کن  بعد چند نفردیگه پرچماشونو انداختند زمین و دویدند طرف پلیسا و همینجوری داد می زدند ولش کن ولش کن ، چند نفرهم همونجوری که سر جاشون ایستاده بودند یکهو با هم شروع کردند داد زدن که ولش کن ولشن کن ، یه ذره اونور تر هم  چند نفر دیگه که با کت و شلوار و یقه اسکی ایستاده بودند ، گل هایی رو که دستشون بود گذاشتند تو جیب بغل یقه شون و  گفتند: ارکست سمفونیک خیابان تقدیم می‌کند: و شروع کردند به همخوانی که ولــــــــــــش کـــــــــــــــن ، ولـــــــــــــــــــــش کن ولـــــــــــــــش کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن .....
چند تا دختر هم که سوار یه پژو دویست و شیش  و داشتند رد می شدند یکهو سرشونو از ماشین کردند بیرون و داد زدند ولش کن ولش کن !
یکهو چهار پنج تا پلیس دیگه هم اومدند وباهم یکهو داد زدند ولش کن ولش کن ! اون پلیس اولی هم که داشت طرفو می کشید رو زمین، طرفو ولش کرد و اونم بلند شد و به سرعت دوید و  تو جمعیت گم شد !
خانم اولی همون ماسکیه تا این صحنه رو دید خنده ای کرد و داد زد ولش کرد ولش کرد ،بعد اون چند تا دختر و پسر هم به هم نگاه کردند و اونا هم داد زدند ولش کرد ولش کرد ، اون پرچم بدست ها هم تا این وضع رو دیدند برگشتند سرجایشون و پرچماشونو از رو زمین برداشتند و هی پرچماشونو تو آسمون چرخوندن و داد زدند ولش کرد ولش کرد .
کت و شلواری ها هم که هنوز داشتند اپرای خودشونو می خوندند تا این صحنه رو دیدند همشون باهم یه سینه ای صاف کردند و نفس گرفتند و دوباره شروع کردند خواندن که : ولــــــــــــــــش کــــــــرد ، ولـــــــــــــش کرد !
ماشین پژوی دویست شیشه  که ظاهرا رفته بود دوراشو زده بود حالابه جمعیت رسید و دخترا تا کمر از ماشین اومدند بیرون و همونجوری که داشتند با موبایلاشون فیلم می گرفتند جیغ می کشیدند که ولش کرد ولش کرد ...
اینجا بود که پلیس ها هم با تعجب به همدیگه نگاه کردند و گفتند ولش کرد ؟ ولش کرد ؟ بعد رفتند یقه پلیس اولی رو گرفتند و سوار ماشین کردندش و رفتند!

تیتراژ
ناظر کیفی : علیرضا افخمی
باتشکر از
طرف محترم
خانم ماسکیه
چند تا دختر و پسر عزیز
پرچم بدستان محترم
عابران گرامی خیابان
گروه ارکست سمفونیک خیابان
دختران شادو شنگول 206 سوار
نیروی انتظامی  همیشه در صحنه
و با سپاس بیکران از:
نیروی محترم انتظامی تهران بزرگ و حومه
داروخانه سرکوچه برای فروش ماسک
نساجی کارخانه هاتساکا چین برای تهیه و توزیع پرچم
شهرداری محترم تهران به جهت ساخت کوچه برای عابران گرامی
گل فروشی بغل بیمارستان برای گل کنار یقه گروه ارکست
شرکت ایران خودرو برای تولید خودروی بومی و ملی پژوی 206
و در آخر از
 کمپانی محبوب نوکیا برای تولید موبایلهای دوربین دار که این صحنه های باشکوه را جاویدان کردند

پایان


رفاقتها بوی شتر گرفته


هیچ وقت
هیچ وقت
هیچ وقت
هیچ وقت
هیچ وقت
یادم نمیره و یادتون نره که این یک قانون ثابت شده است اصلا که انتظار كمك و دلگرمی و پشتیبانی تو شرايط بد ، از طرف كسي كه فك مي كني تو اون زمان خاص بايد حضور داشته باشه و بهت حداقل كمك رو بده یه داستانه و خواب و خیال !
آره داداش راست میگن که دوره فردین بازی گذشته و رفاقتها و دوستی ها بوی شتر گرفته !
عیب نداره دیگه  پيش مياد

پی نوشت :
حالا اینارو ول کن روزی دویست سیصد نفر میان اینجا رو می بینند و میرن یکی پیدا نشد مرام بگذاره دو کلمه بنویسه : قالب جديد مبارک

آقای فضول


در ساختمان محل زندگی ام  و ‌يا دقيق تر بگويم روبروی آپارتمانم يك آدم مهربان و چاق زندگی می کند  !
نویسنده است و خودش می گوید برادر گابریل گارسیا مارکز است حالا راست یا دروغش را نمی دانم ! و حتا من نمی دانم اصلا نویسنده هست یا نه و کی وقت می کند چیزی بنویسد ؟ تنها چیزی که از او می دانم این است که تا جایی که از بیرون می شود خانه اش را دید خانه اش پر از کتاب است .
من البته به او می گویم  آقاي فضول
آقاي فضول ، صبح به صبح ،‌حدود ساعت نه یا ده  از خواب بيدار مي شود ، صبحانه اش را مي خورد ، می آید پشت پنجره و همينجوري ، ساعت ها در و ديوار را نگاه مي كند ، سیگار می کشد و منطقه زیر دیدش را کنترل می کند .
آقاي فضول ، آمار تمام خانه ها ،‌ساعت ورود و خروج اعضا ،‌تعداد افراد خانواده و خيلي چيزهاي ديگر را كه هنوز كشف نكرده ايم را مي داند .
من خیلی بد جور با آقای فضول دوست شدم که اصلا جای گفتنش اینجا نیست !
آقای فضول حتی این اواخر اینقدر با من خودمونی شده و می پرسد کجا داری میری ؟ این بسته چیه خریدی ؟ دیروز دیدمت داشتی برمی گشتی کجا بودی ؟
آقای فضول ولی دوست داشتنی است !
دلم برایش تنگ شده ...