پلیس خدمتگذار مردم است . امام خمینی


یادمه دوران دانشجویی با یه خانمه که هم دانشکده ای بودیم  از در شمالی دانشگاه تهران که بهش می گفتیم در پزشکی اومدیم بیرون و داشتیم تو بلوار کشاورز راه می رفتیم که برسیم به میدان ولیعصر و هر کدوممون بریم سر خونه زندگیمون که یه موتور سوار کیف یه بنده خدایی را زد و رفت  مالباخته بیچاره تو پیاده رو غش کرد و از حال رفت منم به دوستم گفتم بالاسرش وایسا من برم پلیس بیارم رفتم دم پارک لاله پلیس آوردم و طرف تا رسید به آقاهه که کیفشو دزدیده بودن و دید اون دختره هم دوست منه اول از هرچیز پرسید شما دونفر چه نسبتی با هم دارید ؟
الان که به اون روز فکر می کنم می بینم واقعا پلیس خجسته ای داریم ها تو ایران !
پ . ن
همینجوری نمی دونم چرا یهو این یادم اومد و گفتم بنویسم اینجا !

لذت












همه شما حتما تا بحال سفر کردید و حتما در کناره های جاده ، تو پارکینگ پمپ بنزینها و هر جایی که بشه کنار جاده توقف کرد ماشینهایی را دیدید که توقف کرده اند و کاپوت رو زدند بالا و راننده هاشون تا کمر خم شدند و سرشون کردند توش !
همه شما حتما تریلی ها و کامیونهارا دیدید که خراب شدند و راننده هاشون با دست و سر و صورت روغنی دارند بهشون ورمیرند ! یه اصطلاحی دارند راننده های جاده که میگن فلانی راننده دیزله ، این یعنی دیگه خیلی کارش درسته و آخر این حرفه هست !
یکهو می بینی طرف که بقول اونها دیزله همون لب جاده و تو دل بیابون موتور تریلی رو آورده پائین و دل و قلوه موتور رو ریخته بیرون درست عین پازل و اون لگوهایی که همه ما تو بچه گی باهاشون بازی میکردیم  داره موتور تریلی رو سرهم می کنه !
این دیزل رو همین جا داشته باشید تا بعدا بهش برسیم .
همه شما بلا استثنا تا حالا حتما سر و صورتتون جوش زده مخصوصا تو دوران بلوغ که دیگه صورت آدم کلکسیون جوش هست ، شاید بعضی از شما هم مثل من یکی از سرگرمی هاتون ور رفتن به این جوشها باشه ، دیدید جوش که میزنه بیرون اول هی نگاش می کنید و بعد می خارونیدش ، همون موقع که دارید می خارونیدش یه درد همراه با لذتی داره که نگو !
هی می خارونیش ، هی می خارونیش ...
اونقدر می خارونیش تا اینکه خلاصه قرمز میشه و آخرش هم زخم میشه ! ، وقتی که زخم شد دیگه نمی خارونیش فقط هی میری جلوی آینه نگاش می کنی ولی چون اون درده زیر پوستت مزه کرده هی یواشکی طوری که انگار نمیخوای اون زخمه بفهمه با لبه های زخم ور میری و باز نگاه میکنی ، تا اینکه کم کم زخم خوب میشه ، تا زخمه داره خوب میشه باز دوباره وسوسه میشی و دوباره شروع میکنی به خاروندنش !
اما ، اما این دفعه یه طوری میخارونیش که دیگه زخم نشه و فقط اون درده که یه کیفی هم داره رو داشته باشی .
آخ آخ که این دوره آخریه که هم می خارونی  و هم نمی خارونی چه دورانیه باید اهلش باشی تا بفهمی چی میگم !
اون دیزله و این دوره آخریه جوش هر دوشون ته ته فوت و فن هستند ، یه اصطلاحی دیگه هم هست که خوب تهرونیهای قدیمی می گفتند وقتی می خواستند بگن فلانی ختم ماجراست بدون اینکه اصلا بخواهند فحشی بدن و یا خدای ناکرده نظری به خواهر طرف داشته باشند می گفتند "فلانی خیلی خار... است" که بماند حالا این !
همه اینها را گفتم تا برسم به لذت !
آره لذت ، هم اون راننده تریلیه که با اون شلوار کردی گل و گشادش و زیر پیرهنی خیس عرق و چرب و چیلی و سیاهش داره از همه جاش زیر اون آفتاب لب جاده تو دل بیابون جون می کنه و گیربکس و میل لنگ تریلی رو زیر و رو می کنه هم اون پسر یا دختره شیتان پتانه که نشسته جلوی آینه و داره عمل جراحی تک نفره شو انجام میده در عین حالی که زور می زنن و درد می کشن و هی آچارنمره بیست و دو رو ومی زارن زمین و آچار فرانسه رو برمی دارن ، هی موچین رو می زاره زمین و دستمال کاغذی و پنبه رو میذاره روش ، هی با چکش می زنه رو سیلندر و هی با سوزن با نوک جوش ور میره در حالی که در جدی ترین پوزیشن زندگیشون ظاهرا هستند دارند با درد با زندگی با این دنیا و چیزهایی که نا شناخته هستند حال می کنند و لذت می برند و دست آخر اون یکی کارش که تموم میشه می شینه پشت رل و استارت می زنه و از این گردنه به اون گردنه می تازه و هی فرمون گنده روتو دستاش می چرخونه و ته دلش آرزوی یه خرابی دیگه رو داره که به خودش و دنیاش تو دهنی بزنه که آره داداش ما ختم خار... هستیم و دیزلیم و کارمون رو خوب بلدیم و این یکی هم ته ماجراش اینه که تو کشوش میگرده الکلی چسبی ، پنبه ای چیزی پیدا می کنه و فشارش میده رو جوش و همون جوری که مثلا کار کاملا تخصصی اش تموم شده و با یه دستش داره جوشو فشار میده با اون یکی دستش پوست صورت و گردن و بازوهاشو زیر دستش می جوره که شکار دیگه ای پیدا کنه !
ته ته ته همه اینا یه چیزه لذت !
حالا تو بگو نه لذت نیست دیوانگی است ، کار و تلاش و... یا هر چیز و کوفت دیگر !
اما من میگم همه این شلینگ تخته انداختن ها برا اینه که اون لذته که همه آدمها در به درش هستند تو زندگیهامون گم شده و ما دربدرش شدیم و خلاصه هیچی سرجای خودش نیست و از قدیم هم گفتند احتیاج لامصب ، مادر اختراع هست ! حالا اینکه پیداش می کنیم یا نه اون حرف دیگه ای هست !
حالا اینکه برای این لذت هی اسم و رسم و کلاه شرعی می تراشیم هم چیز دیگه ! طرف عشق کشتن داره اسمشو میذاره منافع ملی و میره یه میلیون نفرو تو جنگ می کشه اون یکی عشق لت و پارکردن داره اسمشو میذاره بوکس یا شکار !
همه اینها لذت است ، لذتی که تو جای خودش نداشتیم و حالا داریم با آچار فرانسه و موچین و پنجه بوکس و چاقو ضامن دار و آرپی جی و توپ و خمپاره جبرانش می کنیم ! که شب که میشه و ولو میشیم تو رختخواب و داریم ابروهامونو می خارونیم زیر لب با خودمون یا بغل دستیمون زمزمه کنیم که عجب کاری کردم !
 وای چه جوشی بود ، دیدی چه جوری حقشو گذاشتم کف دستش وهارت و پورت ...

لذت زندگی


مادر بزرگ مادری محبوبه نام داشت ، از آنزمانی که یادم می آید بیماری قند داشت ، بیماریهای زیاد دیگری هم داشت سرطان  ، فشار خون ، چربی و ... آن دم آخری هم که مدتها پایش شکسته بود و در بستر بود اما همه آن مرض ها را جواب کرد و دست آخر همن مرض قند بود که جانش را گرفت .
سالها پیش مرد و وقتی که فوت کرد قندش بقول معروف پانصد و سی بود زمانی که دکتر آمد و معاینه کرد و بعد دقایقی بعد فوت کرد مادر و خاله هایم بیشتر از مرگش متعجب قندش بودند و مدام هی  می گفتند غیر ممکن است !
ماه ها بود شیرینی ممنوع بود در خانه  حتی در روابطشان .فکر می کنم آن روزها مادر و خاله هایم شیرینی  ِ مابینشان را نیز کنترل می کردند .
آن اواخر همان موقع ها که پای مادر بزرگم هم شکسته بود همه چیز تلخ بود آنجاها !
اراده کرده بودند زنده اش نگه دارند هر چند بـــــه زور! 
مادر بزرگم اما مرد ...
بعدها در کمد مادر بزرگم سه جعبه گز و چند بسته نیمه تمام پولکی یافتند !
این عشق به لذت زندگی ولو به قیمت مرگ آدمی همیشه از آن روز به بعد برایم درس شد ، متنفرم از هر پرهیز و مصلحت و ...