من و کوله پشتی ام

رفته بودم سفر یه روزه کن ، کن سلقون نه ها ، کن تو فرانسه خونه که اومدم قبلش یه چند ساعتی رو علاف خرید کوله پشتی بودم ، یعنی الان پنج شش ماه هست که دنبال یه کوله پشتی ام و پیدا نمی کنم ! رو کوله پشتی خیلی حساسم ، یعنی کوله پشتی هم از چیزایی هست که روش حساسم ، مثلا موبایل ، جاکلیدی ، فندک ، جامدادی و کوله پشتی چیزایی هستند که خیلی برام مهم هستند ، اینا چیزایی هست که همیشه دنبالم هستند و دلم می خواد چیزی باشند که خیلی دوستشون داشته باشم و باهاشون بتونم رابطه برقرار کنم . 
این کوله پشتی رو مالزی خریدم ، تو همون شلوغی های سال ۸۸ رفته بودم لندن اصلا هم بنا نبود کوله بخرم از دفتر تلویزیون اومده بودم بیرون و کلی پوشه و کاغذ و اینا دستم بود رفتم اولین فروشگاه و این کوله رو خریدم ، شبش با یه دوستی قرار داشتم ، بعد سالها قرار بود ببینمش ، نشسته بودیم و حرف میزدیم سیگار دستم آتشش افتاد رو کوله پشتی و یه قسمتش سوخت و سوراخ شد ، اون شب ، شب خوبی بود هربار که سوراخ رو کوله رو می دیدم یاد اون شب می افتادم ، اینجوری شد که این کوله پشتی برام موندگار شد !
حالا اما یادگاریهای روی کوله خیلی زیاد شده ، از لندن گرفته تا مالزی و قطر و بانکوک ، از مکه تا بغداد و حلب ، احساس می کنم کوله ام پر درده باید بگذارمش استراحت کنه ...