‏نمایش پست‌ها با برچسب خجستگان. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب خجستگان. نمایش همه پست‌ها

دلم برایت تنگ می شود...

یک دوستی دارم اسمش هست مثلاً مهدی، الآن خیلی سال هست که باهم دوستیم، از دوران دبیرستان، ما نظام قدیم بودیم، سوم دبیرستان را که می خوندیم برای چهارم تا ثلث اول می‌رفتیم مدرسه بعدش دیگر تق و لق بود بعد فکر کنید مهدی تا سوم خوند نمره‌اش هم خوب بود تا اینکه تو همان تعطیلی‌های تابستان یک روز با موتورگازی براوش اومد دم خونه که  دیدم لباس سربازی تنش هست و خوب می‌دانید که اون روزها برای دوستان نزدیک من لباس خاکی پوشیدن نوعی حرکت عبادی محسوب می‌شد زیاد برایم عجیب نبود وقتی از بالکن دیدمش، اما وقتی رفتم پائین دیدم نه موضوع جدی‌تر از این حرف‌هاست و مهدی رفته سربازی و داره با خوشحالی اعلام می کنه افتاده ۰۵ کرمان!
تا همین‌جا شاید مهدی را شناخته باشید، اصولاً فردی بود که هر کاری را تا مرزهای تمام شدن ادامه می‌داد و به‌یک‌باره رهایش می‌کرد! مهدی رفت سربازی بعد سربازی هم رفت نمایشگاه ماشین عمویش و مدتی آنجا بود و اموراتش با همان نشستن هرازگاهی پشت ماشین‌های مدل‌بالا و گاز بازی (همین دور دور کردن امروز) می‌گذشت، بعد شاید یک سال هم رفت فرش‌فروشی و خلاصه اونجا هم نموند ازش مدتی خبری نشد تا اینکه بعد چند سال معلوم شد رفته بوده ژاپن حالا نسبتاً وضعش بد نشده بود و افتاده بود توکار بسازبفروشی تو منطقه سلسبیل تهران، می‌رفت خانه‌های کلنگی را می‌خرید و شراکتی می‌ساخت، وضع کاری‌اش بد نبود یک سی یلو بقول خودش رنگ کله غازی خریده بود و یک آپارتمان هم تو سمنگان داشت و اوضاعش ظاهراً خوب شده بود دیگر من ایران نبودم و ارتباط ما شده بود اسکایپی و یاهو مسنجری، ماهی یک‌بار، دو ماهی یک‌بار و ...
مهدی بسازوبفروشی را رها کرده بود و حالا شده بود «آقای دکتر»
دکتر زده بود توکار لوازم دندانپزشکی، می‌رفت دوبی و آذربایجان و ارمنستان و... لوازم دندانپزشکی می‌خرید و تو پاساژ ملت می‌فروخت، تو شلوغی‌های سال ۸۸ بود که هرازگاهی از تو ماشینش برای من از جمعیت معترض فیلم می‌گرفت و می‌فرستاد و می‌گفت ما اینجا دستمان کوتاه است این‌ها را منتشر کن و من همیشه بهش می‌گفتم باشه ولی موقع فیلم گرفتن لطفاً صدای ضبط ماشین‌رو کم کن و لزوماً تارومار شدن ملت توسط لباس شخصی‌ها با آهنگ زمینه ساسی مانکن همخوانی نداره! البته استدلال مهدی هم این بود که این کار پوشش هست و ضبط رو زیادمی کند کنه که مأمورها کاری به کارش نداشته باشند!
البته فقط برای من نمی‌فرستاد و برای یک نفر دیگر از همین برنامه‌سازهای تلویزیونی این‌ور آبی هم می‌فرستاد و ایشان هم می‌آمد و می‌گفت طبق اطلاعاتی که از لایه‌های درونی سپاه و وزارت اطلاعات دارم دیروز این اتفاق توی مثلاً خیابان ولیعصر افتاده و فیلم را پخش می‌کرد با همان آهنگ و یا گاهی مواقع بدون آهنگ ولی خب اون عروسک توئیتی آویزان از آینه ماشین کاملاً برای من مشخص می کرد این منبع اطلاعاتی همان مهدی خودمان هست!
اعتراضات فروکش کرد و آرام شد و چند ماهی هم از مهدی خبری نبود تا اینکه یک روز مهدی ایمیل کوتاهی برایم زد که: دنبالم هستند فراری هستم و کمکم کن! برایش نوشتم وقتی به ایمیل دسترسی داری یک قرار بگذار و بیا اسکایپ که نوشت اسکایپ تحت نظرهست  بیا OOVOO اون امن هست دوباره از مهدی خبری نشد، فکر کردم بازداشت‌شده تا پیدایش شد و بالاخره معلوم شد موضوع امنیتی نبوده و یکی از مشتری‌هایش رفته شکایت کرده و بجای جنس فرانسوی جنس چینی فروخته و ...
تابستان پارسال مهدی برایم نوشت که دیگر ایران جای ماندن نیست و می‌خواهد برود خارج، چیزی برای گفتن نداشتم جز اینکه امیدوارم موفق باشی و خیره .
دیگر از مهدی خبری نشد تا اینکه دیدم در اینستاگرام من را اد کرده و آنچه از عکس‌های مهدی برمی‌آمد این بود که در لندن است، حالا دیگر ارتباطمان خیلی کمتر شده بود، در حد همان اینستاگرام و فیس‌بوک بود عید امسال زنگ زدم به مهدی برای تبریک عید جواب نداد و چند روز بعد زنگ زد که ببخشید درگیر ضبط برنامه نوروزی بودیم سرم شلوغ بود!
پرسیدم کجایی مگر؟ گفت در تلویزیون ... مشغول کار هستم و در اتاق خبر روزنامه‌نگارم و بعد طوری که انگار من اصلاً از گذشته او مطلع نیستم گفت: نمی‌دانی جو کاری مطبوعاتی در اروپا چقدر با ایران متفاوت است، اینجا واقعاً برای کار آدم ارزش قائل می‌شوند این بار واقعاً دیگر چیزی برای گفتن نداشتم بعد گفتم حالا اروپایی نزدیک شدی بیا پیش من که گفت: می‌دانی درست نیست ما باهم ارتباط داشته باشیم، اینجا ذهنیت خوبی نسبت به تو ندارند و همه می‌دانند که تو با رژیمی!

گفتم باشه داداش موفق باشی و ظاهراً اینجا بود که دوستی ما به آخر رسیده بود و برای ادامه روند پیشرفت دموکراسی در ایران و چه‌بسا امنیت شغلی او و ادامه همکاری‌ام با رژیم باید تمام می‌کردیم و کردیم اما از همین‌جا به دوست قدیمی‌ام می‌گویم: موفق باشی رفیق، دلم برایت تنگ می‌شود ...

سیستم !

عباس آقا (عزت الله انتظامی) : تو خیال می کنی این همه خرابی تو این ساختمون از کجا میاد ؟
آقا سعدی (حسین سرشار) :  از کجا میاد ؟
عباس آقا (عزت الله انتظامی) :  از کجا میاد ؟ از اینجا میاد !
آقا سعدی (حسین سرشار) : مگه چه عیبی داره دو تا سوراخ پیدا شده می گیرمش در عوض این سیستم …
عباس آقا (عزت الله انتظامی) :سیستم من سیستم من ! بشاش تو این سیستم !

اجاره نشینها ، داریوش مهرجویی، ۱۳۶۵ .

دن کیشوت




دن کیشوت رو که یادتونه ؟ میگن تو وصیتنامه اش نوشته بوده بعدها قومی از پارس روی مرا سفید خواهند کرد و این است تحقق اون وعده !

حمله به دیشهای ماهواره توسط تانک و نفربرهای زرهی در شیراز 

قانون جدید سربازی...


یک آقایی بود مث خودم دیونه بود  میدان  هفت تیر سر مفتح  که هر وقت از آن‌جا رد شدم و دست بر قضا دیرم هم شده بود داشت داد میزد : «خبر خوش… معافیت سربازی آزاد شد ». هیچ‌وقت  قیافه شو ندیدم همیشه فقط صداشو میشنیدم و عجله داشتم به سواری های میدون قدس برسم دیشب خوابشو دیدم یه  مرد مسنی  بودبا عینک آفتابی به چشم و یه مشتروزنامه خیس شده تو دست!
چی شد که این خوابو دیدم نمی دونم اصن این شکلی بود هم نمی دونم ولی خواب جالبی بود بارون می اومد و من مثل همیشه دیرم شده بود یه بلوز شلوار طوسی تنم بود و خیس و تلیس بارون بودم ، صداش می اومد داد می زد :«خبر خوش… معافیت سربازی آزاد شد !» برگشتم نگاهش کردم چشم تو چشم شدیم و و لبخند زد درتاکسی رو باز کردم و نشستم عقب همینجوری که راننده تاکسی نگاه کرد که ببینه مسافرها همه نشستند و راه افتاد براش دست تکون دادم و زیر لب گفتم وای چقدر پیر شده این...

خواهر مادرتو




دوست کنجکاو و پژوهشگری فعال از تهران  با سرچ كردن  جمله مبارکه "  خواهر مادرتو .. " در گوگل فخیمه لطف نموده اند و رسیده اند به این وبلاگ  ! (+)
البته ایشون ذكر نكرده اند دقیقا خواهر و مادر کی و کجا  ؛ ولی خوب از اونجا که پژوهشگران زیادی در این موارد در ایران مشغول تحقیق و بررسی هستند حتما منظور این دوستمون هم فهمیدن ِ همین موضوع بوده !
 به هر حال خوش اومدی دوست عزیز و امیدوارم از خوانندگان همیشگی ته دیگ شوید !
به هر حال خوشحال می شوم نتیجه اکتشافتان را بگوئید و اینکه این جمله خواهر مادرتو دقیقا در کجای این وبلاگ بکار رفته ؟
اگر هم خدای نکرده چیزی پیدا نکردید من باب طبع نظرتان امیدوارم البته جملاتی مشابه آنچه در جستجویش هستید نثار ما نکنید به هر حال پسش آمده دیگر پیش می آید و حتما این جور دست خالی برگشتن ها تو حرفه ی شما طبیعی شده باشد .
بهر حال امیدوارم فهمیده باشی كی و کجا !

وبلاگ جالبی داری به من هم سر بزن

تعریف از خود نباشه بدون هیچگونه محدودیتی به تعدادی جوان خجسته دل و دائم آن لاین  (الزاما" خانم و ترجیحا" مجرد) جهت copy/paste نمودن متن زیر در کامنتدانی ِ ملت نیازمندیم :




سلام.... جالب بود !
پیتی کو پیتی کو پیتی کو !!
بیا عزیزم برات اسب فرستادم بدون نیاز به بنزین و کارت سوخت و بدون خرابی راحت راحت بیا به وبلاگ من سر بزن راستی یادم رفت بگم اسبی رو که فرستادم نجیبه زود میرسونتت به وبلاگم  فقط عزیزم دیر نکنی که من خیلی حساسم و  نگرانت میشم


بازم یادم رفت بگم آذوقه سفر تم گذاشتم که تو راه سر گرم باشی بدو بیا


{گل} {گل} {گل} {بوس} {بوس} {گل}


{بوس} {گل} {بوس} {بوس} {گل} {گل}{بوس}


.....
 
ضمنا با حقوق مکفی و بیمه بدنه و این حرفها !
 
پی نوشت :
کامنتهای رو اعصاب ملت

به این خوبی

تعریف از خود نباشه ولی امروز داشتم عکس می انداختم یکی اومد رد بشه گفتم ببخشید یا بروید اونور یا تند رد بشید میخوام عکس بندازم طرف همینجور نگام کرد و گفت خب از من عکس بگیر!من به این خوبی!
نگاش کردم بله ایرانی بود ! و من موندم اینهمه اعتماد به نفس و باحالی رو ما ایرانی ها از کجا آوردیم ؟

شوت

بهش میگم به نظرت بیست دو بهمن چطور بود ؟ میگه چی ؟ میگم راهپیمایی بابا دیگه ؟
میگه راهپیمایی چی ؟
هیچی دیگه خشکم زد و فقط نگاش کردم و گفتم راستی اصل حالت چطوره؟

مد

برادرم بهم ایمیل زده و حال و احوال و اینا بعد پائینش نوشته که :
" حتماً قبل از فورواردکردن، نام ارسال کننده قبلی را پاک کنید "
یعنی چی اونوقت ؟ مملکته داریم؟

من و تو

من و تو از بچگی از اون خر خونهای روزگار بودیم
من و تو بعد یه مدت تاریخ مصرفمان گذشت و خراب شدیم
من و تو چرا خراب شدیم ؟
من و تو را دانشگاه را خراب کرد
مامان بزرگ را یادته ؟ می گفت که دختر تا آب بابا را یاد گرفت دیگه بسشه ولی کو گوش شنوا
تو را هزار و نهصد و خورده اي خوک عمو جرج از راه به در کرد
من احمق را هم جو جنگل دوستي رحماندوست گرفت و دست آخر کشیدم به داستان راستان
من و تو حالا دربدریم اما هنوز هم نفس جفتمان بالا مي آيد براي يکي دو تا دريا آن طرف تر ادامه تنبلي دادن
حالا که گفتم دریا ورفتیم به اردوگاه بابلسر و بیشه کلا فهمیدم که هه من و تو را دانشگاه هم خراب نکرد
تو را جو خانه گرفت
من را شماره هایی را که روی کیوسک تلفن عمومی قلهک نوشته بود که زنگ بزنید ! از راه به در کرد
ای وای من و تو فرقهاي زيادي داريم
تو مدتي طول ميکشد بفهمي پسرهاي همه دنیا سرتا پا یه کرباسن
منم سی و چهار سال طول کشید تا بفهمم جنگل دنیا جاي ساده اي است
حالا هوا مثل همه بیست و سوم مردادهای دنیا گرم است و هوا هم که گرم ميشود
توی خيابان سر ريز ميکنم
مردم چپ چپ نگاهم ميکنند

پ.ن: سر ريز به معنای واقعی کلمه، نه ته ريز يا چيز ديگری

زندگی

معلم سرود راهنماييمون همیشه می نالید و می گفت آدم بايد ديوث باشه تا به يه جايی برسه ديشب که داشتم فیلم اتوبوس شب رو می دیدم تو تيتراژ فیلم  نوشته بود 
موسیقی متن : معلم سابق سرود ديوث

فمنیست

شادی و آیدا و میرا و همه مثلا فمنیست ها هرچقدر داشان میخواهد سالها راجع به فمينيسم بنويسن!ولی من و تو خوب ميدونيم چه جوری هنوزم ميتونن اونهایی که نه از حقوق چیزی می دونن و نه از فمنیسم و برابری و این حرفها با يه حرکت بدن مسير کل اتوبان رو به سمت دلخواهشان تغيير بدند ... حالا بازم بگید زنها جنس دومند
جنس دوم!؟شوخی نفرماييد تروخدا!

اینجوریاس


ته دیگ رو کلا دوست دارم هم خودشو که می خورمش هم این وبلاگمو که ظاهرا فقط خودمو چند تا دیگه از دوستام میخونیمش چقدر باحاله با اطمینان کافی مینویسی و از تهديدايی که در گفتنی ها هست و خلاصه تو فاشیستی و .... و یا اگه اونجوری که من ميخوام ننويسی نميام بخونمت! خبری نيست.،از کامنتايی که به طرز فکرت،توهين ميکنه خبری نيست،همه هم عاشقت ميشن!آدم بايد خيلی احمق باشه خاطره ننويسه... واقعا ها از امروز می خوام برم تو مکتب نیک آهنگ کوثری نوشتن و همین روزها اینجا جشن پنج هزارمین پستمو میگیرم از الان مطالبتون رو آماده کنید ، به زودی منم حال نیکان رو میگیرم !
راستی ا مروز ساعت ۸ بيدار شدم چون ديشب زود خوابيده بودم،شير گرم کردم و خوردم بعد اومدم آنلاين، نگفتم براتون بالاخره رفتم یه لب تاپ نو خریدم از شر اون قبلی راحت شد بعد دوست جونم که شما نميدونين کيه زنگ زد و راجع به اون مساله باهاش حرف زدم..الهی فداش شم که چه نازه. عزيزم ميدونم که داری اينجا رو ميخونی بوووووووووووس امروز هوا يه کم خنک تر شده و من لباس سفيدمو پوشيدم. فردا با یکی قرار دارم ، پریروز هم یه طرح کشیدم برای فلان جا تو راه کار تا خونه از یه ماشینه که داشت رد می شد عکس گرفتم فردا آپلودش می کنم میگذارم اینجا ببینید . کلاغه غار غار ! راستی من نميدونم اين وی لی یام چرا وبلاگشو دير دير آپديت ميکنه يه خبر خوبم دارم سامانتافاکس ميخواد يه قرار وبلاگی بذاره پریروزها خانم آنه که زن همسایه بغلیمون هست درحالی که داشت از جلوی پنجره ما رد می شد به جنبش فمنیست ها فحش داد ! آخ جون زنهای جهان بازم شکست خوردند . تازه اینکه چیزی نیست دیروز داشتم از سوپر مارکت محله مون صابون می خریدم فروشنده که یه کانادایی اصیل بود به هر چی گی هست فحش داد اینم برای همه گی ها حالشونو بد گرفت .این شکست سختیه ها نه ؟ خب من ديگه برم بخوابم خیلی خسته ام فعلا بای همتونو ...

تو ایران چه خبره داداش ؟

آقا و خانمی که شما باشید ! خدائیش وضعیت ایران این روزها خیلی با حال شده ! رفتم بالاترین دیدم یکی از بحث های داغ خبر بازداشت آقای عبدالله شهبازی هست اومدم درباره اش بنویسم تا معروف بشم دیدم ای وای آزاد شد !! بی انصافها نکردند حدااقل یه ذره بیشتر نگهش دارند تا چهار تا مصاحبه ای چیزی پیرامون این بابا بشه هم عبدالله جون یه حالی بهش داده بشه و هم اینکه این روزنامه نگاران و رادیو تلویزیون داران اینور آب از لوس آنجلس گرفته تا واشنگتن و لندن و چک و آمستردام یه حالی بکنند و دلی از عزا در بیارند و مردم بشینند پای این رادیو تلویزیونها و با پدر مادر و همسایه ها و اینکه مثلا عبدالله در جوانی چه کرده و بعد در نوجوانی کجا دوچرخه سواری یاد گرفته و اینکه اصلا ایشون با یاسر عرفات دوست بوده ؟ مرحوم آیه الله نائینی کاشانی وقتی که داشتند تو یه اتاق تک و تنها به ایشون حرف می زدند بفهمیم چه گفتند یا از همه مهمتر اینکه چرا مانباید بدونیم اسم معلم ادبیات دوران دبیرستان ایشون چه بوده ؟ ؟ خلاصه حیف زود ایشون آزاد شدند .

بگذریم ! اما عزیزان شهر بد جوری شلوغ است من نمیدونم چرا اینجوری شده اما به قول معروف سگ صاحبشو نمیشناسه ، نگاه کنید مثلا یادتونه چند وقت پیش هاشمی رفسنجانی و محسن رضایی گیس و گیس کشی داشتند و این به اون بد و بیراه می گفت و اون به این ! هاشمی نامه محرمانه خمینی رو فاش می کرد و محسن رضایی می گفت نه اون مقصره ؟ یادتونه ؟ خوب حالا به این عکس نگاه کنید که حاج محسن رضایی و حاج اکبر هاشمی چند هفته پیش با هم رفته بودند مکه و مدینه و جای شما خالی چه حال و هولی هم کرده بودند ؟ خنده های گوگولی رو دارید ،این همون مصداق به ریش ما خندیدن هست ها :

حالا این بماند ، همین عزیز دل برادر عبدالله شهبازی جون خودمون دیدید که چه قدر دل پری دارند از همه کسانی که زمینهای شیراز و خوردند و بردند و دارند به انقلاب و ارث و میراث پدر ایشون تجاوز می کنند ؟ حتما خوندید که چه دل پری هم از روح الله حسینیان دارد و اونها هم چه گیس و گیس کشی دارند با هم عبدالله شهبازی میگه حسینیان بهایی هست و بگیریدش نذارید رئیس جمهور بشه این عوضی نفوذی است بعد حسینیان جواب میده غلط کردی من خوبم ! حالا این عکسو ببینید که چه جوری لپ های هردوشون گل انداخته و حالی میکنند و عکس یادگاری با هم می اندازند ! توضیح هم بدم عکس درست برای همون ایام گیس و گیس کشی هست ! اون یکی هم آقای دوانی پدر ارجمند فاطی خانم خودمون هست میشناسید که فاطمه رجبی جون! همسر ارجمند آقای الهام و نویسنده کتاب مشهور معجزه هزاره سوم و هزاران فحش و دری وری دیگر !( البته آقای دوانی اصلا قابل قیاس با ایشون نبودند ها خدا رحمتشان کند) .

یه ذره بریم عقب تر ماجرای دادگاه غلامحسین خان کرباسچی ژان وال ژان جمهوری اسلامی رو که یادتونه ؟ چقدر همه سر کار بودیم و هر شب می نشستیم پای تلویزیون و ماجرای دادگاه رو نگاه میکردیم که محسنی خان اژه ای همین وزیر شریف اطلاعات فعلی رو عرض می کنم خدمتتان که قاضی ایشون بودند غلامحسین خان را به صلابه می کشید و درباره قرون قرون پولهای شهرداری از ایشون حساب و کتاب می خواست و پدرشو داشت می آورد و ما ملت همیشه در صحنه هم داشتیم حال می کردیم که ایول ببین چه جوری خودشون به جون خودشون افتادند بعد درست تو همون ایام بود که عروسی دختر یا پسر دقیق نمی دونم محسنی اژه ای بوده و اتفاقا غلامحسین خان کرباسچی هم دعوت بودند و جای شما خالی چه شامی هم با هم خوردند و حتما کلی هم به ریش میلیونها تماشاچی دادگاه خندیدند ماجرا وقتی جالب میشه که می گویند وقتی آقای کرباسچی وارد سالن عروسی میشه آقای اژه ای می گویند صلواتی بفرستند حضار و دوان دوان به استقبال ایشون هم می روند !

برگردیم جلو حالا و ذکر خیری هم از مدافع بی چون و چرای عدالت آقا عباس پالیزدار بکنیم که فعلا بناست و مصلحت است در زندان باشند البته تو اون جدیه (گفتنی ها) درباره این بشر کاملا نوشتم ولی آیا می دانستید که آقای پالیزدار هم بله !
بله ایشان نیز ضمن اینکه در گذشته خودشان لفت و لیس حسابی در حد بیست میلیارد تومان در شهرداری تهران انجام داده و با دختر خاله عزیزشان خانم فاطمه آجرلو در منطقه ملارد کرج در حال ساختن اردوگاه تفریحی ورزشی بوده است ! از نظر این آقای افشاگر هم هر کی با احمدی نژاد و ایادیش بد باشد دزد است و خورده و برده مثلا تو کارخانه لاستیک دنا همه دارند می خورند الا آقای حسینیان که شصت درصد سهام را دارد چرا ؟ چون او با احمدی نژاد جون هست ! واقعا دوستان تو ایران چه خبره ؟

پی نوشت :
نگاه کنید برو بکس فکر نکنید که حالا چون خود من هم اینکاره ام و افشاگری می کنم و با اومدن شهبازی و پالیزدارو غیره و غیره می ترسم دست زیاد بشه کار من از رونق بیفته ! نه اتفاقا این کار هر چی دست بیشتر توش باشه پر رونق تره تازه بورس میشه مثل یه راسته خیابون که همشون مثلا موکت فروشی دارند یا از دم کل خیابون بیل و کلنگ و فرقون می فروشند !! من اتفاقا از زیاد شدن این دست ها استقبال می کنم اونوقت مثل این حضرات مهدی جامی و اون آقاهه داریوش خان که افه شعور و معلومات میاد ولی متاسفانه فاقدشه ( طرف برداشته میل تبریک دوسال پیش منو گذاشته تو بلاگش میگه چرا خبرنامه میفرستی ؟! واقعا که!) و ... که حلقه ملکوت دارند و سفت زمینو چسبیدند ! عین اونها برمیداریم یه حلقه اینترنتی راه می اندازیم مثلا به اسم طاغوت یا یاقوت یا هر چیز دیگه بعد هی افشاگری می کنیم ! ناراحتی من از اینه که تا کی قراره تو این مملکت روز حضرات به جون هم بیفتند و شب با هم لقمه بزنند و چاق سلامتی کنند بعد چهار تا رسانه فارسی زبان خارج از کشور هم از روی جهالت و نفهمیشون و یا از روی عمد هی هورا بکشند و باریکلا باریکلا بگن و مردم هم جو گیر بشن و فکر بکنند خبریه ! نه داداش خبری نیست اینها همه سر تا پا یه کرباسند بیخود نیست که اسم غلامحسین خان کرباسچیه ! ./ یا حق

به وبلاگ منم سر بزن !

عجب مکافاتی ما گیر کردیم ها قبلنا که حزب اللهی بودم هر کی تا منو می دید می گفت حاجی التماس دعا مارو هم دعا کن ، حالا هم هر کی منو می بینه میگه راستی وبلاگمو دیدی ؟ نظر یادت نره ! اینجاست که من امشب در یک تعقل زیاد شباهت عجيبی کشف کرده ام بين "حاجی ما را هم دعا کنيد" با "به وبلاگ منم سر بزن"..
حالا نظر شما چیه ؟ (این محترمانه تر همون نظر یادتون نره !)