‏نمایش پست‌ها با برچسب مرتضی آوینی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب مرتضی آوینی. نمایش همه پست‌ها

یه پاتو بردار !

تو قسمت سوم از مجموعه غواصها که گروه جهاد آن زمان ساخته بود (گمان کنم مصطفی دالایی کارگردانش بود با روایت شهید مرتضی آوینی) داستان عجیبی اتفاق می افتد : دو تا قایق کنار هم ایستاده بودن یکی پشت جبهه می رفت یکی سمت عملیات ، عملیاتی شاید بی بازگشت! مرتضی آوینی اینگونه روایت می کند که : دو دل بودم یه پام تو این قایق بود یه پام تو اون قایق شهید رضا غلامی که خود سوار قایق عازم عملیات است به فیلمبردار (دالایی) می گوید : یه پا تو بردار!..
حالا هم یکی باید پیدا بشه تا به بعضی از ما بگه: یه پاتو بردار… بگه: تویی که پیش از ماه رمضون یخچالت رو از گوشت و مرغ پر کردی! از طرفی به هیچ مرجعی هم اعتقاد نداری! ولی روز عید فطر منتظری ببینی مراجع چی تصمیم می گیرن تا بفهمی چند کیلو گندم باید فطریه بدی!...یه پا تو بردار! تویی که می‌گی اسلام مال ۱۴۰۰ سال پیشه، ولی ارثیه خواهرت رو نصف دادی، یه پاتو بردار… آهای خانم! تویی که هم می‌خوای امتیاز زن شرقی رو داشته باشی و مهریه‌ات رو بگیری و هم از مزایای زن غربی بهره مند باشی ، یه پا تو بردار… استاد گرامی، پژوهشگر ارجمند! شما هم نمی تونی تابلوی جمله‌ی ( قلم علما افضل من دما شهدا) رو روی دیوار خونه‌ی ۸۰۰ متریت بکوبی، در حالی که افزایش حقوق استاد تمومیت، از مقالات دانشجوهات بدست اومده. با عرض پوزش شما هم یه پاتو بردار...
حاجی بازاری دیروز و بیزینس من امروز، تویی که عمرا بتونی یه معادله اقتصادی ترم اول رو بفهمی، ولی میخوای از احترام یه دانشگاهی برخوردار بشی.. شما حتما یه پاتو بردار...
نماینده‌‌ی عزیز! تویی که پول تبلیغات میلیاردی رو "هِبِه" گرفتی؛ نمی‌تونی بعدا رانت ندی و عضو کمیته حقیقت یاب اختلاس باشی! اگه بهت بر نمی‌خوره شما هم یه پاتو بردار.. آدم هایی که می‌خوان تو هر دو تا قایق باشن، کارشون مثل راننده خودرویی می مونه که هم راهنما به چپ می زنه هم به راست! و پشت سریه حتما می‌فهمه حال راننده خوب نیست...

ما خیلی وقتا حالمون خوب نیست!

مرگ همین نزدیکی است


حتما یادتونه یا دیدید یا هنوزم می بینید که تو ایران دم پلیس راهها و پاسگاهها یه مشت ماشین درب و داغون و تصادفی گذاشتند که زنگ زده و همینجوری وله بچه که بودم فکر میکردم مثلا یه تریلی چیزی اومده همه اونارو همون جا له و په کرده و رفته بعدها که یه نموره بزرگتر شدم فهمیدم نه اینارو گذاشتند تا درس عبرت بقیه بشه !
مردم و رانندگان سر به هوا ببینند و بترسند و یواش بروند و احتیاط کنند تا تصادفی چیزی پیش نیاد !
حالا همون داستان تو اتوبانهای اروپا و آمریکا هم وجود داره ولی به یه شکل دیگه اگه شما هم تو این اتوبانها رانندگی کرده باشید حتما دیدید که هر از گاهی یه بیلبورد (راستی معادل فارسی بیلبورد چیه؟) بزرگ کنار جاده نصب شده که عکس یک قربانی تصادف تو دست زن و بچه طرفه و نوشته مثلا فلانی اینجا مرده خانواده اش هنوز منتظرن یا خانواده شما هم منتظرن و ...
چند روز پیش که یکی از این تابلوهارو دیدم با خودم گفتم نه در اتوبان و جاده که همه جا ما در محاط مرگ هستیم وکاش این عکس و یاد آوری ها نه در اتوبانها که همه جا پیش چشم ما بود و می فهمیدیم که مرگ در همین نزدیکی هاست ! اگر مرگ را ببینیم و درکش کنیم و مرگ آگاه باشیم آنوقت است که در زندگی نیز موفقیم چراکه کسی که در برابر مرگ قوی است در مقابل زندگی ضعیف نیست ..!
بقول مرتضی آوینی "مردمان این روزگار سخت از مردن می ترسند و بنابراین شنیدن این سخنان برایشان دشوار است ، اما حقیقت آن است که زندگی انسان با مرگ درآمیخته است و بقائش با فناست...

وداع آذر

اتفاقاتی درمن دارد می افتد ، اتفاقاتی چون مرگ یا زندگی .
پس بقول مرتضی آوینی همیشه دوست و همیشه استادم پرستویی که مقصد را در "کوچ" می بیند از ویرانی لانه اش نمی ترسد !
امروز فیس بوک را تعطیل و متروک کردم و حالا هم اینجا !
مخلص کلام اینکه این زندگی و این دنیا دیگر برایم رمقی نگذاشته و دلم شدیدا هوس " کوچ " کرده و دیگر حوصله‌ی اینجا را ندارم ، حوصله‌ی سیاست و تنش و هزار و یک چیز دیگر را هم ایضا ندارم. حالا میخواهید حساب کنید کم آوردم ، باختم ، بریدم و یا اسمش را هرچه می‌خواهید بگذارید اما دوست دارم چندماهی که این چند ماه دست کم میتواند تا اسفند ۸۸  باشد اینجا نیایم دیگر و خدا را چه دیدید شاید پست بعدی را از خانه ای گرم و نرم و دوست داشتنی در قلهک برایتان پابلیش کردم
همین

121

یادمه وقتی قرار بود بریم بوسنی هرزه گوین مرتضی آوینی برگشت گفت ما که قراره بمیرم پس چرا بی خود بمیریم اقلا بریم یه جا که بیارزه !
واین حرف این روزها خیلی آزارم میده خیلی
من که قراره بمیرم چرا بیخود ؟
چرا اینجا ؟
پ . ن :
این روزها بشدت دلم هوای دیدن چندین باره از کرخه تا راین رو کرده