وداع آذر

اتفاقاتی درمن دارد می افتد ، اتفاقاتی چون مرگ یا زندگی .
پس بقول مرتضی آوینی همیشه دوست و همیشه استادم پرستویی که مقصد را در "کوچ" می بیند از ویرانی لانه اش نمی ترسد !
امروز فیس بوک را تعطیل و متروک کردم و حالا هم اینجا !
مخلص کلام اینکه این زندگی و این دنیا دیگر برایم رمقی نگذاشته و دلم شدیدا هوس " کوچ " کرده و دیگر حوصله‌ی اینجا را ندارم ، حوصله‌ی سیاست و تنش و هزار و یک چیز دیگر را هم ایضا ندارم. حالا میخواهید حساب کنید کم آوردم ، باختم ، بریدم و یا اسمش را هرچه می‌خواهید بگذارید اما دوست دارم چندماهی که این چند ماه دست کم میتواند تا اسفند ۸۸  باشد اینجا نیایم دیگر و خدا را چه دیدید شاید پست بعدی را از خانه ای گرم و نرم و دوست داشتنی در قلهک برایتان پابلیش کردم
همین

۱ نظر:

ناشناس گفت...

با سلام خدمت شما مطالب ته دیگتون رو خوندم همه اش از دلتنگی است و غربت خوب میتونم درکتون کنم چون خودم هم تو غربتم و غرق در غم جوانان زیر شکنجه و غرق در غم از دست دادن بچه های نازنین سرزمین قشنگم ایران . اینکه مرد گریه نمیکنه اشتباه است چون هر کی به کشورش متعلق باشه و این همه ناملایمات رو ببینه جایی برای ملامت براش نمی مونه اگه بمیره چه برسه که گریه کنه از صمیم قلب براتون ارامش و صبوری از خدای دانا طلب میکنم. برادر صبور باش که بهار نزدیک است و انشالله نوروز امسال در کوچه های قلهک با احساس زیبای ازادی قدم خواهی زد به امید ان روز خواهرت از غرب دنیا