تو

من امشب درگیرم
من امشب تا خود صبح می خواهم ببینم و بنویسم
نمی دونم شاید شعرم مي آيد و نه شایدم اصلا هیچی فقط بشینم و قهوه ای بخورم و سيگار .
شاید هم اشک دارم و دلم میخواهد حرفهای نگو ام را بزنم
اصلا امشب هي توام مي آيد
توام مي آيد
توام مي آيد

تقدیر

خون کم بود حنجره هم بهش اضافه شد 
یعنی چکار میخوای بکنی خدا تو؟

مد

برادرم بهم ایمیل زده و حال و احوال و اینا بعد پائینش نوشته که :
" حتماً قبل از فورواردکردن، نام ارسال کننده قبلی را پاک کنید "
یعنی چی اونوقت ؟ مملکته داریم؟

شب بخیر

چشمهايش سرخ بود، آخرين پك را به سيگارش زد، كنارم دراز كشيد، چراغ خواب را خاموش كرد و زنگ موبایلش را گذاشت روی هفت صبح  و گفت :
 شب بخير!

کلاس زبان

معلم زبان: ریپیت افتر می : اپل
بچه‌ها: اپل
معلم زبان: نات اپل... اَوْپل
بچه‌ها: اَوْپل
معلم زبان: نات اَوْپل... اوهپل
بچه‌ها: اوهپل
معلم زبان: نات اوهپل... اوهغپل
بچه‌ها: اوهغپل
داستان ساعتی ادامه دارد تا اینکه دو  مرد با لباس سفید وارد اتاق می شوند و معلم را می برند ، معلم جدید وارد می شود و معذرت میخواهد که اشتباهی پیش آمده و می گوید :
معلم زبان: ریپیت افتر می: ویندو
بچه‌ها: ویندو
معلم زبان: نات ویندو...ویندوز
بچه‌ها: ویندوز
معلم زبان: نات ویندوز ... بینگو
بچه‌ها: بینگو
معلم زبان: نات بینگو... زینگو
بچه‌ها: زینگو
کلاس تمام می شود و معلم زبان با لبخندی پیروزمندانه کلاس را ترک می کند !

نشست ادبی

بررسی وبلاگ‌های مینیمال فارسی با نگاهی خاص به وبلاگ ته دیگ !

زمان:  شنبه، ده  بهمن  1388
مکان: دانشکده‌ی ادبیات  دانشگاه تهران
ساعت...
هیچی بابا. حوصله‌م سر رفته بود گفتم یه خالی‌ای ببندم.

سکوت سیاه

دلم الان هیچ چیز دیگری نمی خواهد
الا سکوت
سکوتی سیاه ، تیره و تار
آنقدر که نه ببینم و نه بشنوم
راستی
تا یادم نرفته
دلم یک اتاق بی پنجره هم میخواهد

حسابگری


همیشه آدمهای حسابگر برام آدمهای عجیبی بودن
خودمم هیچ حساب حسابگر نبودم و همینجوری یلخی بار اومدم !
ولی بعضی ها دیگه حساب گرهم نبودن دیونه بودن دیگه مثلا همیشه برام عجیب بودن کسایی که تا صدتومن می دادن به یه گدا  شروع می‌کردن به حساب‌ کردن این‌که اگه این یارو توی هر پنج دقیقه صد  تومن بگیره در ساعت فلان‌ قدر و در روز اون قدر و در ماه ... 







خواب و بیداری

دیشب یک‌هو غلت سنگینی در خواب زدم.
بی‌دار که شدم
تازه خوابهایم شروع شدند و در همان خوابهای در بیداری بود که دیگر فهمیدم تقصیر خودت بوده نه تو !
تو بیگناهی ، تقصیر از من بوده که  خیلی‌ها چیز‌ها با تو  دیده‌ام ، از خود دیده ام ، در تو دیده ام .
تو بیگناهی ، تقصیر از من بوده که که خواستم تو را کشف کنم وگرنه تو که نمی خواستی بیایی و با نیمه‌ی قهوه‌ای من آشنا بشوی.
بله تقصیر تو نیست تو بیگناهی و اصلا تقصیر من هست که هیچ‌وقت خوب نخوابیده‌ام ، که هیچ وقت کامل بیدار نبوده‌ام ، که هیچ وقت بهترین «من هیچ‌وقت»های دنیا را نداشته‌ام.
ای داد اینجاست که  خاطره می‌شود، اسطوره
...

کشف نشده

وقتی تو مسابقه “ترین ها”ی جشن فارغ التحصیلیم به عنوان “کشف نشده ترین” انتخاب شدم، فهمیدم فقط من نیستم که هنوز خودمو نشناختم!!!

عصبی ام

تنها چیزی که می‌دونم اینه که خیلی وقته نخوابیدم، از رو تخت بلند میشم از لای یه مشت کاغذ، خودکار، مداد، نون خشک، سس کچاپ تند و کتاب و هزار کوفت و زهرمار دیگه … موبایلمو پیدا می کنم و می‌زنم تو شارژ




لباسمو درآورده ودر نیاورده می شینم پای این لب تاپ لعنتی و فقط به چیزی که وسط راه یادم اومده فکر می کنم و میام پشت این وبلاگ صاحب مرده و تا میام بنویسم یکهو یادم می افته و به خودم میگم : خاک توسرت که سر هیچ کدوم حرفات نمی ایستی ! د لامصب مگه قرار نبود تا خبر مرگت نرفتی ایران این وامونده رو آپ نکنی ؟


حالا موندم بنویسم یا نه ول کنم این ته دیگ کوفتی رو که شده قبرستون خاطرات برام !


واقعا نمی دونم مغزم کار نمی‌کنه، حواس ندارم، این روزها دعوا می‌کنم با زمین و زمان ،سگی شدم که بیا و ببین به هیچکی محل نمی‌زارم، با همه مشکل دارم، همه رو قال می‌زارم، با همه لج می‌کنم، همه چیز یادم می‌ره، چون از این وضعیت ناراضی ام ناراضی ام داداش می فهمی که ؟