خواب و بیداری

دیشب یک‌هو غلت سنگینی در خواب زدم.
بی‌دار که شدم
تازه خوابهایم شروع شدند و در همان خوابهای در بیداری بود که دیگر فهمیدم تقصیر خودت بوده نه تو !
تو بیگناهی ، تقصیر از من بوده که  خیلی‌ها چیز‌ها با تو  دیده‌ام ، از خود دیده ام ، در تو دیده ام .
تو بیگناهی ، تقصیر از من بوده که که خواستم تو را کشف کنم وگرنه تو که نمی خواستی بیایی و با نیمه‌ی قهوه‌ای من آشنا بشوی.
بله تقصیر تو نیست تو بیگناهی و اصلا تقصیر من هست که هیچ‌وقت خوب نخوابیده‌ام ، که هیچ وقت کامل بیدار نبوده‌ام ، که هیچ وقت بهترین «من هیچ‌وقت»های دنیا را نداشته‌ام.
ای داد اینجاست که  خاطره می‌شود، اسطوره
...

هیچ نظری موجود نیست: