وقت دکتر

ایران که بودم بهترین سرگرمی و جایی که پولهامو خرج میکردم کتابفروشی بود . یه کتاب فروشی بود تو خیابون کارگر که کتاب دست دوم میفروخت یه سری از اون کتابها رو دوستانم که رفت و آمد داشتند به ایران برام آوردند و خوبی کتاب دست دوم البته این هست که توش خیلی وقتها یه یادداشتهایی و یادگاریهایی پیدا میکردی که حس عجیبی توش هست .

 چند وقت پیش یکی از دوستام که از ایران اومده بود برام آخرین بازمانده‌های کتابهایم رو  آورد و امروز که داشتم اتاق رو مرتب میکردم چشمم افتاد به « محاکمه کافکا» یادمه که یک شب که تو ایستگاه اتوبوس شهرک -  میدون انقلاب منتظر اتوبوس بودم و انتظار طولانی شد رفتم و این کتاب رو از همون کتابفروشی خریدم ، رو  صفحه اولش فروشنده با خودکار نوشته پنجاه تومن ! صفحه آخرش هم یکی که حتما صاحب اولش بوده آدرس مطب دکتری را نوشته و اینکه ۲۴ خرداد ساعت ۴ عصر باید بره دکتر !


حالا چرا روی این کتاب یادداشت کرده معلوم نیست ولی معلومه که با عجله نوشته و شاید چیزی دم دستش نبوده بنویسه با خودم می گم کاش می شد فهمید رفته دکتر یا نه ؟ حالش خوب شده ؟ و ... این نوشته حالا شده موخره این کتاب کافکا و من مطمئنم که بدون این یادداشت تاریخ این کتاب هم برای من ناقص خواهد بود و شاید اصلا این کتاب چیزی کم خواهد داشت ....

یک اتفاق ساده

آدمیزاد است دیگر گاهی وقتها دلش می گيرد .
 بعضی وقتها این خیلی ترسناک می شود که توی اين دنيا ، ميان اين همه آدم تنها يک نفر هست که آدم را می فهمد و میان این همه آدم تنها يک آدم  هست که نسبت که احساس می کنی فقط او هست و دیگر هیچ چیزی نیست .
هرچند که شاید اشتباهی و یا اتفاقی ، تصادفی و غیر عمد و یا از روی عمد ، تو دنیای مجازی و یا واقعی همدیگر را می بینند و پیدا می کنند حرف می زنند و شوخی می کنند و می افتد آن اتفاقی که باید و در آخر یا همدیگر را  خوشبخت می کنند و یا  وانمود می کنند که خوشبختند ...