نشمرید اینقدر روزها رو



اگه زندگی منو یه مختصات طولی و عرضی براش قائل بشید نه تنها تو کل مختصات طولی و عرضی چه بسا اونوری و اینوری ترش هم سابقه نداشته که  اینجوری که این چند ماه اخیر حواسم به تاریخ هست بوده باشم .
 الان دقیق تاریخ را به دو روایت میلادی و شمسی از بر هستم ، تازشم یه کمی هم قمری چون به هر حال ماه رمضان نزدیک است و اون هم دخلی به حوادث من دارد !
این چن وخ کلا کارم شده صب به صب که از خواب پامیشیم برم جلو دستشویی و مسواک در دهن هی با خودم ضرب و منها کنم که تا فلان روزها  چقدر مانده و خب بعضی فلان‏ها نزدیک‏ترند بعضی فیلان ها هم  دورتر.
اما خب حساب و کتاب همه شان دستمه  الان خوفم نیست ، حالا شاید این برا شما مهم نباشه ها اما برای آدم بی قید و لا اوبالی ای چون من (ازمنظر تاریخ و حساب و کتاب عرض می کنم ها) این ینی تحول ، ینی انقلاب نرم و مخملین ینی وضی ها...
 منی که عموما تقویم و سررسید کلا یه چیز فانتزی و بیشتر دفتر تلفن و دفتر شعر و دری وری بوده تا احتساب زمان و اینا ، منی که سال ۱۳۷۳ که می خواستم همینجوری خودمو تست بزنم و رفته بودم کنکور شرکت بکنم بجای امروز فرداش رفتم کنکور بدم و البته این تا سالها در صدر اخبار هر و کر دوستان و فامیل بود!
اینجوریه دیگه من کلا آدم سرخوشی هستم ، من از حساب و کتاب متنفرم ، من تا یه پول قلمبه تو جیبم نباشه نمیرم خرید چون بدم میاد هی موقع خرید اتیکت جنسهارو ببینم که بفهم چنده ؟ دوست دارم همینجوری هی ببینم و خوشم بیاد و بندازم تو سبد و برم غرفه بعدی ، من از شمردن متنفرم ، من از چجوری بگم براتون راسته و حسینی اش اینه که از انتظار بدم میاد ، از اینکه آدم توی زندگیش منتظر چیزی باشد تا دلش خوش باشد.
این ینی چرت محض ، ینی وضی که الان من مبتلاشم !

نامزدی طولانی


ژان پی‌یر ژونه / 2004 / فرانسه
از اسمش که پیداست داستان از چه‌قرار است. اما این عکس روی پوستر قلقلک‌تان ندهد. هیچ خبری نیست!
«نامزدی طولانی» آخرین فیلم جناب «ژونه» است که درست بعد از «اَملی» و گویا بر اساس داستانی از «سباستین جپریسات» ساخته. اما دلیل نمی‌شود هم قد و قواره‌ی «اَملی» تصورش کنید. این‌یکی ملودرام پشت جبهه‌ایِ‌ معمولی‌ای است از روزگار یک دختر علیل فرانسوی در سال‌های آخر جنگ دوم، که اگر سعی کنیم «اَملی» را فراموش کنیم و تحت تأثیرش قرار نگیریم، گاهی حوصله سر می‌برد. اما فیلم بدی نیست.
تصاویرش همان تصاویر «اَملی»ست. همان طنز لاینفک و همان دکوپاژ خاص «ژان پی‌یر ژونه» با ارجاع‌های فوق‌العاده‌اش، همه را دارد. به‌اضافه‌ی «ادری توتو»‌ی دوست‌داشتنی که می‌گویند در هالیوود از خودِ فرانسه هم محبوب‌تر است، و «جودی فاستر» که حتم دارم باور نمی‌کنید خودش باشد. پیرتر، اما بی‌چشم‌ و روتر از همیشه‌اش.
اگر نسخه‌ی دی‌وی‌دی‌ تمیزش را پیدا کنید که غصه ندارد. هر مدل طالب باشید نطق می‌کند. اما اگر پیدا نکردید و زبان فرانسه هم بلد نیستید، از همین حالا خیال‌تان تخت باشد که چیزی دست‌گیرتان نمی‌شود. خبر موّثق دارم که دی‌وی‌دی با زیرنویس فارسی اش هم به همت فیلمی های عزیز رسیده میدون انقلاب و میادین عمده تهران ، گیر بیاورید که مجبور نشوید نودوسه دقیقه ماتم بگیرید.

ناگهانی ها ...


 چند روز پیش داشتم برای دوستی چند تا از عکسهای ایرانش را ادیت (فارسیش میشه وارسی !) می کردم که توی یکی از عکسهایش  یاد یک لحظه خیلی خیلی کوچک افتادم . لحظه ای که شاید چند ثانیه بیشتر نبود ولی هنوز هم با گذشت سالهای سال از آن همه مختصات و زیر و بم اش را بیاد دارم .
پائیز بود ، داشتیم برای فیلمبرداری می رفتیم به سمت شهر کاستامانو ، شهری در دل ترکیه و ایستاده بر کوههای آناتولی ، شب بود و جاده پر از برف و لاستیکهای ماشین ماهم نسبتا صاف بود و همینجوری قل می خوردیم و جلو می رفتیم شب بود  من جلو نشسته بودم کنار راننده وچهار چشمی محو جاده بودم  جاده ای که توی برف و کولاک گم شده بود ، هرچه جلوتر می رفتیم هر سه نفرمان  بیشتر می ترسیدیم ، تا اینکه دیگر نشد که نشد و در دل سیاهی شب و برف و کولاک زمینگیر که نه برف گیر شدیم .
ترسیده بود بعد همین جوری که حواسش نبود و دستش بروی دنده ماشین ماسیده بود وچند ثانیه بعدش من بودم و جاده مسخ شده و بوسه ای بی مقدمه...
من همیشه از این ناگهانی ها خوشم می آید ، همیشه ، همیشه ...