پائیز بود ، داشتیم برای فیلمبرداری می رفتیم به سمت شهر کاستامانو ، شهری در دل ترکیه و ایستاده بر کوههای آناتولی ، شب بود و جاده پر از برف و لاستیکهای ماشین ماهم نسبتا صاف بود و همینجوری قل می خوردیم و جلو می رفتیم شب بود من جلو نشسته بودم کنار راننده وچهار چشمی محو جاده بودم جاده ای که توی برف و کولاک گم شده بود ، هرچه جلوتر می رفتیم هر سه نفرمان بیشتر می ترسیدیم ، تا اینکه دیگر نشد که نشد و در دل سیاهی شب و برف و کولاک زمینگیر که نه برف گیر شدیم .
ترسیده بود بعد همین جوری که حواسش نبود و دستش بروی دنده ماشین ماسیده بود وچند ثانیه بعدش من بودم و جاده مسخ شده و بوسه ای بی مقدمه...
من همیشه از این ناگهانی ها خوشم می آید ، همیشه ، همیشه ...
۶ نظر:
زیبا بود من هم از این ناگهانی ها خوشم میاد
چشمم روشن رفتی خبرنگاری یا صفا سیتی؟
به این کارت میگن فرصت طلبی تا دیدی طرف ترسیده و اینا بوسیدیش ؟؟؟؟؟
جالب بود حس دوست داشتنیه
همیشه در این شرایط ، ناگهانی ،اتفاقات ناگهانی می افتند ، ماندن و شاید هم رفتن ، کسی چه می داند،احتمالات است
شیطون بازی ؟ اونم تو ترکیه ؟همینکارهارو کردی دیگه ترکیه رات نمیدن :دی
ارسال یک نظر