ناگهانی ها ...


 چند روز پیش داشتم برای دوستی چند تا از عکسهای ایرانش را ادیت (فارسیش میشه وارسی !) می کردم که توی یکی از عکسهایش  یاد یک لحظه خیلی خیلی کوچک افتادم . لحظه ای که شاید چند ثانیه بیشتر نبود ولی هنوز هم با گذشت سالهای سال از آن همه مختصات و زیر و بم اش را بیاد دارم .
پائیز بود ، داشتیم برای فیلمبرداری می رفتیم به سمت شهر کاستامانو ، شهری در دل ترکیه و ایستاده بر کوههای آناتولی ، شب بود و جاده پر از برف و لاستیکهای ماشین ماهم نسبتا صاف بود و همینجوری قل می خوردیم و جلو می رفتیم شب بود  من جلو نشسته بودم کنار راننده وچهار چشمی محو جاده بودم  جاده ای که توی برف و کولاک گم شده بود ، هرچه جلوتر می رفتیم هر سه نفرمان  بیشتر می ترسیدیم ، تا اینکه دیگر نشد که نشد و در دل سیاهی شب و برف و کولاک زمینگیر که نه برف گیر شدیم .
ترسیده بود بعد همین جوری که حواسش نبود و دستش بروی دنده ماشین ماسیده بود وچند ثانیه بعدش من بودم و جاده مسخ شده و بوسه ای بی مقدمه...
من همیشه از این ناگهانی ها خوشم می آید ، همیشه ، همیشه ...

۶ نظر:

ش گفت...

زیبا بود من هم از این ناگهانی ها خوشم میاد

آرام گفت...

چشمم روشن رفتی خبرنگاری یا صفا سیتی؟

ستایش گفت...

به این کارت میگن فرصت طلبی تا دیدی طرف ترسیده و اینا بوسیدیش ؟؟؟؟؟

جلالی گفت...

جالب بود حس دوست داشتنیه

خاکستری گفت...

همیشه در این شرایط ، ناگهانی ،اتفاقات ناگهانی می افتند ، ماندن و شاید هم رفتن ، کسی چه می داند،احتمالات است

معراج گفت...

شیطون بازی ؟ اونم تو ترکیه ؟همینکارهارو کردی دیگه ترکیه رات نمیدن :دی