۴۳

كجا مي روی؟
با تو هستم
ای رانده حتی از آينه
ای خسته حتي از خودت
كجای اين همه رفتن
راهی به آرزوهای آدمی يافتی؟
كجای اين همه نشستن
جايی برای ماندن ديدی؟

کولی عشق

ای عشق می خواهم برايت بنويسم
اگر چه هميشه اسان نيست
هزار قصه برايت دارم و بی تاب برای گفتنشان و بی تاب تر برای شنيدن
حرفهای تو.
من هم ناسپاسی نمی کنم و به سفر ناسزا نمی گويم.
چرا که می دانم گر چه سخت است اما اين سفر بود که به دور از
غبار روزمرگی ،مرا به طلب و دلتنگی ات مجهز کرد
تا سفری دگرگونه به زوايای روحت را آغاز توانم کرد و کولی وار دوستت داشته باشم با چشمانی تر که خبر از حادثه عشق دارند.
اين با ارزش ترين فتوحات من در زندگی است...

تنهایی

من از آدمهاي خوشرنگ خوشم نمي آيد که هیچ از اين برنامه هاي سياه سفيد هم كه هيتلرو چارلی چاپلین و گاها لورل وهاردی را رنگ کرده اند هم چیزهایی دستگیرم میشود نمی دونم شايد بشود گفت من نژادپرستم اما میدونی منطقی که فکر می کنم می بینم از من نژاد پرست تر هم پيدا ميشود اما همه اینها به کنار آدمهايي كه از تنهايي و آدمهاي تنها ميترسند و همینجوری الکی دو به دو مينشينند كنار هم و دنيا را تنگ تر ميكنند براي همه به جز خودشان یه جوری باز از اونها هم یه چیزهایی دستگیرم میشه . اما رادیو رو که گوش می کنم پی به بهانه جدید می برم که برداشتند تازگيها هم آلودگي هوا را لولو کرده اند برای آدمهای تنها ! آخه یکی نیست بگه گيرم كه تك سرنشين هم باشد ماشين آدم تنها ، آدم تنها كجا را دارد برود؟ معذرت می خواهم ها سوتفاهم هم نشود اما تنهایی نه آن حس قشنگ دخترهای یک و نیم متری مایه دار است ونه لذتی که پسر کتاب خوانده از با خودش بودن میبرد من معتقدم که تنهایی حس آدمهای معمولی است به دور و بری هایشان مثلا وقتی توی پارکینگ دوست دخترشان یکی را میکشند درست عین فیلم سام و نرگس بعد میفهمند چقدر معمولیند آدمهای توی فیلمها نگران میشوند نکند دارند توی فیلمی چیزی بازی میکنند ! همه اینها رو گفتم تا بگم که امروز بالاخره تونستم همه اون لباسهایش را بریزم توی یک کیسه و کیسه را هم انداختم توی جوب آب روبروی نمایندگی bossini توی بورلیر و تمام و کمال از شرش راحت شدم . بشینید فکر کنید شما هم به نظر اونقدر معمولی مياين که يه روز بفهمين این حرفهارو

مواظب باشید دیوانه ها مرخصی آمدند

Amirfarshad Ebrahimi's Facebook profile

دیوانه های بیکار وعلاف ظاهرا دوباره موقع مرخصی شان هست و یا باز دوباره این دکترها دقت نمی کنند و در تیمارستان ها را باز گذاشتند ! از اونجائی هم که من بیچاره شانس ندارم یکیشون گیر من افتاده و برای بار سوم برداشتند پروفایل فیس بوک منرا پاک کرده اند و بعد میل می زنند که حال میکنی یا نه! حالا انشاالله که گربه هست و کار کار دیوانه هاست ! پس دوستان عزیز خوشحال می شوم که پروفایل جدید من را اد کنید

حال من بی تو

لابد الان این موقع شب هم سیگاری گیرانده ای
روی رختخواب خاطرات لمیده ای
و هی خواب های سبز و آبی می بینی
هی توی رویاهای دور پی ام می گردی و مثل همیشه،
نیستم
هی نوازشم می کنی و من خیال می کنم...بیشتر...بیشتر
هی می گویی صبر کن و من صبر نمی کنم
هی بی راهه می روی و باز از راه می گویی

لابد حالا دلتنگی می کنی اما سخت تر از آنی که سراغ پرواز را بگیری
می دانم چه پرسه ها می زنی در کوچه های بیهودگی... روزمرگی
اما نمی دانم کلید قفل این دل بی صاحب را کجا گم کرده ام
هر چه اسمت را رج می زنم اسم شب را به خاطر نمی آورم
هرچه باران می بارد، این بار سنگین سبک نمی شود
چرا؟
هر چه می خوانمت نمی شنوی
چه قدر بخوانمت به نجوای بی قرار؟
کار از کار گذشته.. گفته بودم روزگار تحمل این همه ممنوعه را ندارد
چه قدر گفتم دل به دریا زدن بارمان را سبک می کند...
نگفتم دلم تنگ شده؟
تو نزدیک ترین ستاره بودی به صبح... حالا شب شدی
خیال نمی کنی مبادا تاریک شوی و من پرپر شوم در کوری آفتاب؟
دلت نمی سوزد برای سرگشتگی هامان...چه راه بلد ره گم کردیم و رفتیم
تا کی پنهانی دلتنگم می شوی؟
تا کی اسمم را صدا نمی کنی؟
روزگار غریب است... سهم من از تو بی صدایی است و نگاه پنهانی
و سهم تو از من خالی ثانیه هاست در خانه ای که مال من نیست
پرواز در قفس چنگی به دل نمی زند
شده خواب رهایی ببینی یا رویا در قفس؟
شده بی آنکه آفتاب را بهانه کنی خواب باران ببینی و
از ته دل دعا کنی که بیدار نشوی؟
تا کی نگفتنی ها بهانه سکوت اند؟
کوچ هیچ دلیل نیست برای نرسیدن
ماه هم بی گدار به آب مرداب نزده
لابد چیزهایی می داند که نه از من سراغ می گیرد نه از پرسه ها و دلگردی های بی وقت تو
لابد تو هم چیزهایی می دانی که هی چشمانت کم رنگ می شوند... هی بغض می کنی...هی بی قراری
کجای این شب بی ستاره راه خیالت را بزنم تا مال من باشی...تا مال من بمانی؟
حالا بیا سراغی از ماه تاب بگیریم
یا لااقل شب زدگی و پریشانی این همه خاطره ی عزیز را بگذاریم به حساب جوانی و بی تجربگی روزگار

دلتنگی نکن
شنیده ام می گویند دل که هوایی شد به هیچ کار نمی آید دیگر
دل من بی تو دیگر نه هوایی باران می شود، نه هوس آفتاب دارد!

عشق

دختر شرط میذاره: بايد ۱۰۰شب بيای زير پنجره اتاقِ من تا صبح ساز بزنی...پسر ۹۹شب ميره و شب آخر نه.

مرام

ديشب از پنجره کوچیک هواپیما فرشته مهربونو ديدم که داشت دنبال چوب جادوييش پرواز ميکرد...تو گرمای چهل درجه اقیانوس آرام عرق کرده بود و زير لب فحش ميداد...از همون بالا برام توضيح داد سومین آرزوی آخرين نفر اين بوده که تا آخر عمرش دنبال چوبش پرواز کنه و هيچوقتم بهش نرسه

۳۳

حالی دارم می کنم برا خودم که نگو ! احساس می کنم حالا حالا ها باید قدر این لحظات خوبم را بدانم که چقدر راحت و آزاد می بلاگم ! از تهديدايی که اگه اونجوری که من ميخوام ننويسی نميام بخونمت! خبری نيست. از کامنتايی که به طرز فکرت،توهين ميکنه خبری نيست. فلانی حق نداره تو وبلاگت کامنت بگذاره اگه گذاشت باید بری پاک کنی خبری نیست . دیگه کسی هم صداشو برات با عصبانیت نمی کشه حرص دارم حرص دارم هم نیست در نتیجه آدم بايد خيلی احمق باشه که دوباره راه طی شده را بره و خدای ناکرده عاشق بشه 

وبلاگ

هی فلانی وبلاگ شايد همين باشد! خاطرات پسری تنها،معجزات کافری بی دين،درد دل با دلبری زيبا ،راستی تو نمی پینگی ؟ هان فلانی چه خبر آوردی ؟ هی فلانی هر چه باشد،من نوشتن دوست ميدارم.

اولین

عزیزم ظاهرادرست توجيه نشدی...ما داريم ميريم سینما ! بهتر نيست همین الان که نزدیک خونه تون هستیم زودی بری اين لباس غواصی احمقانه رو در بياری يه مانتويی،چيزی بپوشی!؟
بعدشم دعوا شد وسینما که نرفتیم هیچ ( فیلم بانو قرار بود برویم) این تاریخ برای همیشه در ذهن من ماندگار شد و این اولین شکست عشقی زندگی من بود
۱۷ سال پیش همین روز دوازدهم شهریور سال ۱۳۷۰


فمنیست

شادی و آیدا و میرا و همه مثلا فمنیست ها هرچقدر داشان میخواهد سالها راجع به فمينيسم بنويسن!ولی من و تو خوب ميدونيم چه جوری هنوزم ميتونن اونهایی که نه از حقوق چیزی می دونن و نه از فمنیسم و برابری و این حرفها با يه حرکت بدن مسير کل اتوبان رو به سمت دلخواهشان تغيير بدند ... حالا بازم بگید زنها جنس دومند
جنس دوم!؟شوخی نفرماييد تروخدا!