تنهایی

من از آدمهاي خوشرنگ خوشم نمي آيد که هیچ از اين برنامه هاي سياه سفيد هم كه هيتلرو چارلی چاپلین و گاها لورل وهاردی را رنگ کرده اند هم چیزهایی دستگیرم میشود نمی دونم شايد بشود گفت من نژادپرستم اما میدونی منطقی که فکر می کنم می بینم از من نژاد پرست تر هم پيدا ميشود اما همه اینها به کنار آدمهايي كه از تنهايي و آدمهاي تنها ميترسند و همینجوری الکی دو به دو مينشينند كنار هم و دنيا را تنگ تر ميكنند براي همه به جز خودشان یه جوری باز از اونها هم یه چیزهایی دستگیرم میشه . اما رادیو رو که گوش می کنم پی به بهانه جدید می برم که برداشتند تازگيها هم آلودگي هوا را لولو کرده اند برای آدمهای تنها ! آخه یکی نیست بگه گيرم كه تك سرنشين هم باشد ماشين آدم تنها ، آدم تنها كجا را دارد برود؟ معذرت می خواهم ها سوتفاهم هم نشود اما تنهایی نه آن حس قشنگ دخترهای یک و نیم متری مایه دار است ونه لذتی که پسر کتاب خوانده از با خودش بودن میبرد من معتقدم که تنهایی حس آدمهای معمولی است به دور و بری هایشان مثلا وقتی توی پارکینگ دوست دخترشان یکی را میکشند درست عین فیلم سام و نرگس بعد میفهمند چقدر معمولیند آدمهای توی فیلمها نگران میشوند نکند دارند توی فیلمی چیزی بازی میکنند ! همه اینها رو گفتم تا بگم که امروز بالاخره تونستم همه اون لباسهایش را بریزم توی یک کیسه و کیسه را هم انداختم توی جوب آب روبروی نمایندگی bossini توی بورلیر و تمام و کمال از شرش راحت شدم . بشینید فکر کنید شما هم به نظر اونقدر معمولی مياين که يه روز بفهمين این حرفهارو

هیچ نظری موجود نیست: