مانند سایه بود
در زندگیام ، اکسیژن بود برای زنده ماندنم حالا انگار نیست و همین جور آفتاب می خورد بر سر
ورویم هوای زندگیام مسموم شده و من ماندم و یک مشت خاطرات و حرفهای بوی نا گرفته
.
چیز دیگری و جور
دیگری نتوانستم بشوم و شاید خیلی طول بکشد تا فراموشش کنم و خیلی بیشتر تا متنفر
بشوم و بعد بیتفاوت بشوم و بعد محو بشود و تمام ...
کاش از اول نبودی ، کاش !