مادر بزرگ مادری محبوبه نام داشت ، از آنزمانی که یادم می آید بیماری قند داشت ، بیماریهای زیاد دیگری هم داشت سرطان ، فشار خون ، چربی و ... آن دم آخری هم که مدتها پایش شکسته بود و در بستر بود اما همه آن مرض ها را جواب کرد و دست آخر همن مرض قند بود که جانش را گرفت .
سالها پیش مرد و وقتی که فوت کرد قندش بقول معروف پانصد و سی بود زمانی که دکتر آمد و معاینه کرد و بعد دقایقی بعد فوت کرد مادر و خاله هایم بیشتر از مرگش متعجب قندش بودند و مدام هی می گفتند غیر ممکن است !
ماه ها بود شیرینی ممنوع بود در خانه حتی در روابطشان .فکر می کنم آن روزها مادر و خاله هایم شیرینی ِ مابینشان را نیز کنترل می کردند .
ماه ها بود شیرینی ممنوع بود در خانه حتی در روابطشان .فکر می کنم آن روزها مادر و خاله هایم شیرینی ِ مابینشان را نیز کنترل می کردند .
آن اواخر همان موقع ها که پای مادر بزرگم هم شکسته بود همه چیز تلخ بود آنجاها !
اراده کرده بودند زنده اش نگه دارند هر چند بـــــه زور!
اراده کرده بودند زنده اش نگه دارند هر چند بـــــه زور!
مادر بزرگم اما مرد ...
بعدها در کمد مادر بزرگم سه جعبه گز و چند بسته نیمه تمام پولکی یافتند !
بعدها در کمد مادر بزرگم سه جعبه گز و چند بسته نیمه تمام پولکی یافتند !
این عشق به لذت زندگی ولو به قیمت مرگ آدمی همیشه از آن روز به بعد برایم درس شد ، متنفرم از هر پرهیز و مصلحت و ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر