چپق صلح

من این روزها یه حسی بهم میگه نهلیسم بهترین چیزه و بهترین انتخابه
من این روزها یه حسی بهم میگه صادق هدایت میتونست یه پیامبر خوبی بشه یه چیزی تو مایه ابراهیم که اول خوااست سر بچه شو ببره و بعد هم رفت وسط آتیش برا خودش بندری رقصید
من این روزها یه حسی بهم میگه چه کیفی داره با سرعت هر چه تمامتر گازیدن تو اتوبانی که تهش یه دیوار مثلا بتی منتظرته
من این روزها یه حسی بهم میگه بين بد و بدتر بايد بدترين را انتخاب کنم
و بعدش بشینم و با ابر سياه و آرک بزرگ چپق صلح بکشم و اگر ته قيافه اي و ته ريشي هم داشتم بعد برم با گرگها رقص تانگو
بله ، بايد اميدوار بود جماعت مانده بين بد و بدتر، هيچوقت نفهمند قضيه از چه قرار است

هیچ نظری موجود نیست: