ننه خدیجه

دبستانی هستم، شاید سومی
ننه خدیجه همانی که سر خیابون یخچال همیشه با یه زنبیل پر آت و آشغال از صبح تو ایستگاه اتوبوس نشسته بود تا شب و طوری با انتظار اون دور دورها رو از روی صندلی ایستگاه نگاه می کرد که انگار دیرش شده انگار که منتظر یه اتوبوسی هست که هیچ وقت هم نمیاد همونی که می گویند دیوانه است همونی که می گویند شوهرش یه شب رفته و دیگه برنگشته همونی که پسربچه های محل برایش اسم می سازند و گاهی دورادور اذیتش می کردند که بعضی وقتها بدون دلیل خاصی؟! نمی دانم هم شاید دلیل داشت حتما دلیلی داشته که یک هفته تمام یا می خندید یا گریه می کرد ، همونی که هر چند وقت می آمد دم خونه مون تا یه استکان چایی داغ بخورد گرم بشه یا یه لیوان شربت و آب یخ بخورد از گرمای هوا خنک بشه آمده بود خانه مان و وسط حیاط روی تخت نشسته بودو داشت برای مامانم گله می کرد آره همون ... هر دو سه هفته می آمد وبا صدای بلند حرف می زد اینکه مردی که نمی دانم که اش است کتکش زده اینکه غده ای تو شیکمش در آمده که خیلی هم درد می کنه...
روی پله های خانه نشسته ام، خودم را چسبانده ام به مامان طوری که لمس دامنش آرامشم دهد...  هر دفعه که می آمد زیاد حرف می زد ، شاید یک ساعت تمام و شایدم بیشتر با همان صدای بلند...  اما من همه اش همین را می شنوم اینکه مردی کتکش زده، اینکه سردش است،یا از گرما دارد می میرد اینکه با آن لباس کلفت بافتنی هنوز سردش است ، ننه خدیجه قد بلندی داشت ، خیلی لاغر بود و با چادری با خال های مشکی یا قهوه ای همیشه خدا هم سیاه زمستون یا چله تابستون فرقی نمیکرد یه گالش مشکی پاش بود همونهایی که وقتی درش می آورد قرمز خوش رنگ توش باهات حرف می زد ننه خدیجه دوباره آمده بود خانه مان و مامان هم به سراغ آشپزخانه و کمدهایش که می رود که حتما دوباره برنجی نانی چیزی بهش بدهد که ثواب داشته باشد من هم تا در سالن با او می روم خودم را پشت در قایم می کنم و ننه خدیجه را تماشا می کنم... 
هنوز با صدای بلند حرف می زند شاید برای من، شاید برای مامان، شاید برای همه دردهایش...
نمی دانم ننه خدیجه کجایی بود ... 
همانی که مدتی بعد دیگر به سراغمان نیامد تا برایمان با صدای بلند حرف بزند که سردش است... 
همانی که گفتند زیر پله های یک خانه در حال ساخت از سرما یخ زده است...
امشب دلم سخت برای عصرها و غروبها و شبهای قلهک برای همه آدمهای تنهای قلهک
برای ننه خدیجه و همه اونها تنگ شده تنگ...

هیچ نظری موجود نیست: