اعتیاد زندگی

زندگی به گمانم اعتیادی بیش نیست مادامی که شیفته و معتاد چیزی نباشی مرده ای!
آدمهایی معتاد به کار، آدمهای معتاد به درس،آدمهای معتاد به بهترین بودن، آدمهای معتاد به آرمان، آدمهای معتاد به مذهب، آدمهای معتاد به عشق ، آدمهای معتاد به فداکاری،آدمهای معتاد به فرزند، آدمهای معتاد به الکل و سیگار و...، آدمهایی معتاد به سکس و هزار کوفت و زهرمار دیگر
همیشه انگار چیزی باید باشد که به آن بیاویزی چیزی که به بودنت معنایی بدهد،به دقایقی که تمامشان می کنی که شب سر راحت به بالین بگذاری
من اما معتاد به معتاد نشدنم! همین است که مدام ار این شاخه به آن شاخه می پرم ، آویزونم و سر در گم !
من معتاد نیستم اما معتاد معتاد نشدنم امشب که فکر می کنم می بینم یه چیز نیست که تو زندگیم درست و حسابی ادامه داشته باشه و یا بهش علاقه مند باشم هیچی !
همین است که همیشه ی خدا ناراضی و کلافه ام، بی قراری اعتیاد من است نق زدن کار من است. دوست ندارم خودم را و وضع فعلی ام را همین

هیچ نظری موجود نیست: