مازوخیسم

مازوخیسم گرفتم !
الان از دردی که تو وجودم هست و داره وسوسه ام می کنه کاری کنم که بیشتر بشه دارم لذت می برم .
تنها چیزی که جلوی منو از این افراط می گیره امکان عادت دادن منه به مقدار بیشتری از این درد گزنده.
و فقط همین تاب و تب ناگهانیه که عرق سردی روی روحم می نشونه . و حالا از خطوط فرو رفته ی جاده های پیشونی ام از اونجا که باید سرنوشتی میداشتیم و نداریم، این سر درد لعنتی و دوست داشتنی داره سرم رو اره می کنه و میاد پائین همینجوری که اره می کنه به گودال های خالی زیر چشم می رسه و دسته اره نتو چاله تاریک یکیش فرو میرن. و از این لذت وحشیانه ی خود آزاری حالی می کنم که نگو ..

هیچ نظری موجود نیست: