دلم یک ماشینتحریر میخواهد
یکی از اون قدیمی ها از همونهایی که شاید هنوز جلوی دادگستری پیدا کنی که پیرمردا میارن و عریضه مینویسن
آره دلم یه دونه از اونا میخواد و همه سرو صداشم را حاضرم تحمل کنم ، اگه یه دونه از اونا داشتم میگذاشتمش روی میز تحریرم تا هروقت چشمم به دکمههای صفحهکلیدش افتاد ذوق زده بشوم و دلم قنج برود برای چیزی نوشتن!
بعد قیژقیژ، یک صدای خیلی ضعیف بپیچد توی اتاقم و گوشهایم از لالایی کلیدهاش و قر دادن و بلند شدن کلمات سربی و آخر چاپ شدن کلمهها روی کاغذ خوابشان ببرد!
دلم یکی از این ماشینتحریرهای قدیمی میخواهد که هر بار نیاز نباشد صبر کنم تا صفحهی آبی ویندوز چشمک بزند و نیمی از آنچه در سرم میچرخد را فراموش کنم!
دلم یکی از این… آخ که پس چی میگن آرزو بر جوانان عیب نیست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر