غربت

تعریف از خود نباشه اما این روزها دلم خبر می دهد از حادثه رفتن کسی که سخت جاش در دلم محکم بود اما رفت و به سخت ترین شکل ممکنش هم رفت کاریش نمی شد کرد دیگه ، گاهی باید بروی بی آنکه اصلا بدانی چرا ولی باید بروی



حالا من ماندم و اون همه خاطرات و حرفها و کارهای کرده و نکرده


دست خودم نیست خوب دلم برایت تنگ می شود ....


اما مطمئنم يه روزيم ميشه که چشمامو که باز ميکنم ، چشمای تو رو رو به روشون ميبينم !


بهش ايمان دارم

هیچ نظری موجود نیست: