روزی که آمدنی است


عید هم تمام شد.!
 توی تک تک روزهاش من زندگی کردم ! کنار دوست و آشنا نشستم، خندیدم، براشان خاطره‏‏ شیرین از خودم ساختم و زیر لب گفتم خدا را چه دیدی شاید این آخرین بهارم باشد وچون من اصولا آدم جلفی هستم و دلم نمی خواهد کمتر عکس درست و درمونی هم از من باقی بماند در همه عکسها قیافه گرفتم و مسخره بازی کردم که باز چه بسا آخرین تصویرهای آدم‏ها از من خوش و خرم و ماندگار باشد.
و از همه مهمتر اینکه قبل و بعدش و چه در سفر و چه بعد سفر تا توانستم خوردم و اصلا دلم نیامد به چیزهای  قابل خوردنی اطرافم نه بگویم که چه بسا دلشان شاید بشکند .
خندیدم و گفتم و خوردم و گشتم و نوشیدم وبه قول علما به لهو لعب پرداختم ولی این دل بیدل مگر می گذاشت که یک چیزی را توی گلوم و قلبم عقب برانمش و هی در تمام این لحظات مدام می آورد جلوی چشمانم و من هم با تمام وجود عی میکردم که اصلا به روی خودم نیاوردم. هی قورت دادم. گفتم نه. الان وقت بی خیالی است و البته  نشد که نشد و  نمیشود.
دلم گرفته ، دلم گرفته و غم دارد و حتی نمی خواهم بنویسمش که این کابوس چیست که مدام این روزها جلوی چشمم رژه می رود .
نمی نویسمش شاید که خودش برود پی کارش
شاید...

۴ نظر:

س گفت...

زیبا بود متن اما من عادت ندارم مثل تو امیر فرشاد همه چی را سیاه و سفید ببینم امیدوارم که یه روز خوب هم میاد

ناشناس گفت...

کسی تضمین نداره باشه همه رفتنی هستند

ناشناس گفت...

اینجوریا هم نیست

خاکستری گفت...

من ایمان دارم که می رود و تو میمانی و لذت برد