وارد شش سالگی اش شدم !
نشستیم و گارسون اولین حرفش این بود که منو که لازم نیست فقط دوغ يا نوشابه؟
همانطور كه حواسش به حرفهایم است انگشتش را دراز مي كند، نگاه كوتاهي مي اندازد و چشمانش برقی می زند ومی گوید : آآ... دوغ.
دوغ را می آورد و برايش مي ريزم و توی سرم می پیچه که :
شبیه حس پژمردن ، دچار شک و بی رنگی من آرومم تو تنهایی ، حقیقت داره دلتنگی
هنوزم میشه عاشق شد ، هنوزم حال من خوبه ببین دنیا پر از رنگه ، هنوزم عشق محبوبه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر