خستهام و کم حوصله چند تايی کتاب نخوانده دارم و چند تایی هم فیلم که
باید ببینم حتماً، یک کار خیلی مشکل انجام نداده که همین جور ترجیح میدهم هی یادم
برودش و سراغش نروم و سه چهارتایی هم کار انجام نداده، به غیر از امروز که از فرط
بی پولی مجبور شدم تا خانه رو با باروبندیل پیاده بروم خیلی وقت است نرفتهام قدم
بزنم، خیلی وقت است نرفتهام کنار رودخانه روی صندلی بنشینم و جوجه اردکها را
نگاه کنم و سیگار دود کنم.
این قدر همه چیز شیر تو شیر شده که حتی وقت نمیکنم بروم جلوی آینه
چند کلامی با خودم حرف بزنم، خلاصه اینکه خیلی دلم برای تنهاییهای خودم تنگ شده و
واضحترش را بخواهید اصلاً دلم بری خودم تنگ شده برای خود خودم و خيلی چیزهای دیگر
...
مریضم، خستهام، سفر لازم شدهام، کاش
یک نفر پیدا میشد یک هفته ای مرخصی بمن میداد و زیر این برگه لعنتی را امضاء میکرد
و من هم میرفتم فلان جا برای خودم تخت استراحت میکردم ...
۱ نظر:
nazaray man hich vaght taeed nemisheh basheh eibi nadare .....
ارسال یک نظر