هان ؟


میگه یه سوال بپرس !
میگم :هان؟
میگه :این نه یه سوال که از بچگی تو ذهنت بوده بپرس
میگم :هان؟
یه ساعت بعد برمی گرده و دوباره اون صدای مسخره زنگ یاهو مسنجرو می زنه و میگه نه یه سئوال جدی بپرس !
میگم : هان ؟
میگه نه اینو پرسیدی یکی دیگه بپرس
شروع می کنم به فکر کردن به همه ی کتاب های به من بگو چرایی که تو بچگی خونده ام و سوال هایی که یادم مونده و جواب هایی رو که یادم رفته .
میگم : هان؟
دوباره سکوت می کنه و بعد یه ساعت برمی گرده و میگه خواستم تشکر کنم ازت واقعا کمک کردی
میگم : هان ؟
میگه همون سئوالا منظورمه خیلی به دردم خورد .
میگم : آهــــان !

بر اساس یک اتفاق واقعی بین من و یکی مثل خودم در دیونه خونه چت یاهو مسنجر !

هیچ نظری موجود نیست: