مردی در یک شهر ...


دوستش داشتم  او هم مرا دوست داشت این را خیلی راحت می شد فهمید . اولین نوه پسری اش بودم !
خیلی وقتها باهم می رفتیم بیرون ، می رفتیم قهوه خانه او قلیان می کشید و برای من هم چایی می آورد و می ریخت تو نعلبکی و می گفت اول فوت کن بعد بخور داغه !

درست مثل همین روزی که تولد پنج سالگی ام بود رفته بودیم میدان امیریه ، بعد آنکه رفته بودیم قهوه خانه ای همون نزدیکی ها ، یکی از همان عکاسهای خیابانی را صدا کرد و گفت از نوه ام یک عکس بنداز امروز تولدش هست !
دستم را زدم به کمرم و آماده عکس انداختن عکاس شدم  و او را نگاه میکردم و ته دلم غنج می رفت که بهترین بابا بزرگ دنیا را دارم ! عکس از آن پولاروید ها بود چند ثانیه بعد آماده شد ، بابا بزرگ دید و به عکاس گفت : به به چه عکسی شد ، مردی در یک شهر !

...

يادمه اون شبی که حالش بد شد و بردمش بیمارستان اونقدر اميد تو چشماش ديدم که برای ثانيه ای هم فکر نکردم که شايد اين، يه شروع برای تموم شدنش باشه ، فکر میکردم مثل بارهای قبل  چند شبی را می ماند و خوب می شود .
يادمه که تنها نگرانيش عمه بیمارم  بود.
يادمه که نقاشی هاش شیرين بود و خودش مهربون همه دوستش داشتن.
یادمه که اون شب ، همان شب آخر من را با بابام اشتباه گرفته بود ، ترسیده بودم  ولی نمی خواستم به بی قراری ام تن بدهم .
دل آشفته بودم و دل آشفته بودن دلیل کمی نیست !
خیره شدم به چشمهای عسلی اش . خواستم گریه کنم. بجایش تصاویر آمدند جلوی چشمانم و من خیره  به او  و به خیلی چیزها فکر می کردم ، «آقا بزرگ» هم همینطور نگاهم میکرد و من حتی جرات نمی کردم بپرسم چرا این‌طور نگاهم می کنید آقا؟
لحظه های آخر بود و من همچنان بی کلام ایستاده بودم و تنها کاری که از دستم بر می آمد نگاه کردن بود ، نگاه میکردم و نگاه...
آنقدر که چشمان عسلی اش رفته رفته کمرنگتر شد و بسته شد ، برای همیشه ...
و امروز ، روز تولدمه و این عکس بهترین کادوی تولدم است که در همه این سالها دارم ... 


۷ نظر:

ناشناس گفت...

خدا رحمتشون کنه ..... خوش به حالش که شما انقد دوسش دارین

امیر گفت...

تولدت مبارک، از طرف یه امیر دیگه که اتفاقا تو غربته و امروز هم تولدشه!! شاد و سلامت باشی همیشه...

zf گفت...

پدربزرگ دوست داشتني‌ترين موجود خانواده هست. خدا رحمتشون كنه.
اين بچه‌ي دست به كمر اينجا هنوز نمي‌دونسته سياست كيلويي چند؟ نمي‌دونسته جنگ يعني چي؟ زندان يعني چي؟ غربت يعني چي و... به هر حال اميدوارم سال ديگه روز تولدت ايران باشي. دوستت دارم دوست خوبم بيشتر از پارسال يه همچين روزي، كمتر از سال ديگه يه همچين روزي

ناشناس گفت...

نمی خوای بشینی کتاب داستان زندگیتو بنویسی؟الان دیگه آماده شدی،هم قدرت بیان داری،هم احساس،و هم کلی داستان...بشین بنویس تا دیر نشده

t . f گفت...

tavalodat kheili mobarak azizam

مانی ساسانفر گفت...

تولدت مبارک رفیق فامیل دوست داشتنی سلطون

ناشناس گفت...

تولدت مبارک رفیق
گلشن