از قدیم گفته اند که خاک سرده ! یعنی بی خیالی میاره ، فراموشی
میاره ، مادر بزرگم رو که داشتند تو سینه خاک میگذاشتند خیلی
برام سخت بود ؛ نوه هاش بیشتر از بچه هاش بی قراری میکردن تو همون شلوغی هر کی
میرسید یه ذره خاک میریخت رو سر و لباس ما که مثلا آروم بشیم حالا آروم شدیم یا نه نمی دونم ! ولی رسم
روزگاره دیگه ؛ گذاشتیمش تو امامزاده عقیل و برگشتیم و چسبیدیم به زندگی که
همینجور مدام و بی رحم ادامه داشت ...
ولی خوب به غیر از خاک، زمان و فاصله رو مطمئنم که
سردی میاره ، چه بسیار دوستانی داشتم که فاصله روز به روز مارو از هم
دور و دور تر کرد و حالا شاید عکسهاشون رو هم که ببینم باید بشینم هی فکر کنم که ای
خدا این کی بود ؟ اسمش چی بود ؟ کجا اصلا این عکس رو انداختیم ؟ حالا اونها دوست
هستند و بقول معروف از اولش هم هفت پشت غریبه بودند وقتی بعد چند سال دیگه فکر کنی
مثل درختی که ریشه هات بیرون مونده و باد خورده یا بقول «بانو سیمین» که این روزها
خدا بسلامت دارش ، چو تخته پاره بر موج رهای رها شدی دیگه تکلیفت معلومه !
خیلی مسائل گفتنی نیستند و خیلی مسائل دیگه هم اصلا
ارزشی نداره که بخواهم بهش بپردازم و اصلا حتی با خودمم مرور کنم !یادم هست سال
پیش در همین روزها بود که گفتم می خواهم «خودپسند» بشوم ، می خواهم فقط به خودم
برسم و بس و برای کسی بمیرم که حداقل برام تب کنه !
از سال پیش تا امسال خیلی چیزها اتفاق افتاد اتفاقهایی
که خوب بود و بد و البته مثل همیشه بدهایش بیشتر بوده اما مهمترین اتفاق سالی که
گذشت این بود که فهمیدم : « هیچ کس را ندارم » هیچ کس جز عزیزی که در این چند سال
تنها سنگ صبور من بوده و بس و در تمام این چند سالی که سالهای سختی برایم بود او
تنها کسی بود که دستم را گرفت و همین جاست
که مطمئن میشوم مادراون کسی نیست که فقط ترا به دنیا می آورد و پدر فقط کسی نیست
که از او هستی و خواهر و برادر کسانی نیستند که از خون هم هستیم همه اینها هم می
توانند هفت پشت غریبه شوند و بعضی مواقع غریبه هم حرمت داره چون کاری با تو نداره
و چه بسا در خیابان هم اگر از کنارت رد بشه به حکم انسانیت لبخندی هم برایت میزنه …
صحبت
فاصله بود و سردی و اینکه اگر عشق و محبت وعلاقه ای باشد اگر رابطه ای حتی رابطه
خویشاوندی ای که عمقی داشته باشد نه ادا باشد
و از سر جبر و تکلیف در همه این سالها می توانست زیبا تر از اینی باشد که هست...
با همه این زشتی ها اما
دنیا هنوز خوشگلی های خودشو داره و من دوستانی دارم که گاهی روزها و ماه ها
از هم بی خبریم اما با هم هستیم و در لحظات ناب هم را پیدا می کنیم منتی هم در کار
نیست نه از نبودنشان و نه از به یکباره آمدنشان دور و جدا همیشه و گاه با هم هستیم
و نگرانی ای هم در بین نیست... «چیزی» است بینمان که بدون اصطکاک می رود و می آید
و همان «چیز» است که دوست داشتنی می کند همه آن لحظه ها را ! ممنون همه شان هستم و
دوستشان دارم ....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر