اتفاقی که ...

و من هميشه منتظر اتفاقي بودم كه نيفتاد .
سخت بود اين انتظاره ، اين همش انتظاره . قانونش اين است . دير يا زود ، آدم مي فهمد كه هيچ فردايي ، هيچ خوشبختي و لذتي را تضمين نمي كند . با صورت مي خوري زمين ؛ آخ ... همان آخه اول بدبختي ست . پس دنياي واقعي اين همه درد دارد و من نمي دانستم . اي بابا ...
بعدش ، خيلي بعد ترش كه زندگي بدجوري به گات داد ، مي فهمي زود وا دادي . خيلي زود . آدم خوب است دير وا بدهد . خوب نيست زود وا بدهد . در هر صورت وا مي دهد . 

يعني مي خواهم بگويم از وا دادن گريزي نيست 
اين قانون زندگي ست ...

هیچ نظری موجود نیست: