دوباره...


تلفیق  دوباره ی کابوس قدیمی و دنیای حقیقی  . ترس از تنهایی ، چند شبی است تا به خواب می روم  با تندترین حالتی که تا بحال به یاد دارم قلبم شروع به تپش میکنه . چند دقیقه ای میگذره تا همه چی عادی میشه .بلند میشم از خواب و می بینم نه هنوز زنده ام ، می خوابم و باز دوباره کابوس مرگ و تنهایی … یکی از لذت های زندگیست وقتی برای زنده بودن تلاش میکنی .

هیچ نظری موجود نیست: