تقدیر من

يه کتاب کوچولو و نازک با يه جلد آبی و سياه.اگه دقت کنی عکس يه شترسوار با يه هرم رو هم ميتونی رو جلدش تشخيص بدی.اون بالای صفحه هم نوشته: کيمياگر
شايد با خودت فکر کنی که يه افسانه اس راجع به يه مرد که ميخواد مس رو طلا کنه همون فکری که من کردم! ولی وقتی صفحه اول رو باز ميکنی کم کم ميفهمی که بدجوری اشتباه کردی!
شايد شش یا هفت سال پيش بود که خوندمش و شايد از همون شش - هفت سال پيش بود که يه جور ديگه به اتفاقاتی که اطرافم ميافتاد نگاه ميکردم.
از همون موقع ها بود که هر اتفاق جزئی که برام ميافتاد برام يه نشونه بود چند روز پیش نیز برام یه اتفاقی افتاد که فکر کنم نشونه باشه
چهار روز پيش وقتی داشتم می رفتم آزمایشگاه بیمارستان تا پامو گذاشتم تو سالن (دقيقا اولين قدمی که توی بخش گذاشتم)يهو بند کيفم در رفت!
کيفم افتاد پشت در آزمایشگاه منم موندم اين ور در !
شايد فقط يه اتفاق ساده احمقانه باشه ولی منو بدجوری برده تو فکر...
نميدونم معنيش خوبه يا بده؟
فکر کردم اگه نظر شما رو هم بدونم بد نباشه !؟
ببخشيد که مطلب اين دفعه اين قدر يه جوری شد!!

هیچ نظری موجود نیست: