کسی چه می داند ؟

در این روزهای کشدار بی پایان و آغاز هیچ کاری ندارم بکنم جز اینکه روی تخت درازبکشم و کتاب بخوانم و دلخوش باشم به اینکه عصر وقتی همه رفتند پرستار مهربان اجازه می دهد چند ساعتی از لاین اینترنت استفاده کنم .
اما در این اتاق سپید و لیمویی رنگ با پنجره ای که فقط باغ روبرو را می شود دید و در سکونی سنگین که معلوم نيست برای چه و از کجا آمده هیاهوی درون را مگر می شود با خواندن کتاب " اعترافات قدیس آگوستین " آرام کرد؟
مگر می شود هیاهوی زندگی پشت این دیوارها را با سکون مرموز قلب تاخت زد؟ قلب باد کرده ی پر طپشی که انگار همه ی این سی و سه سال را چوب حراج زده.
سی و سه سال تلاش و اشک و لبخند و پیروزی و شکست و عشق و امید و انتظار و خیانت و درد و غربت و درد ! و چند سال یا روز و ساعت دیگر تلاش و اشک و لبخند و پیروزی و شکست و عشق و امید و انتظار و خیانت و درد و غربت و درد چند سال؟ کسی چه می داند ....
دنیای عجیبی است !

هیچ نظری موجود نیست: