نشانه ها

بعد از مدت‌ها که دلت هوس دور هم بودن می‌کند
بعد از مدت‌ها که کنار هم می‌نشینید و شام می‌خورید
بعد از مدت‌ها که تلویزیون را روشن می‌کنی و هواپیمایی سقوط می‌کند، غذا از گلویت پایین نمی‌رود، احساس خفگی می‌کنی و نمی‌توانی فریاد بزنی. و بعد که دنبال تسکینی می‌گردی، کتاب فراموش شده‌ی «در جدال با خاموشی» جلوی دستت می‌آید و صفحه‌ای که باز می‌شود: «در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می دارم .
آئینه ها و شب پره های مشتاق را به من بده .....
در فراسوی مرزهای تن ام تو را دوست می دارم
در آن دور دست بعید که رسالت اندام ها پایان می پذیرد
و شعله و شور تپش ها و خواهش ها به تمامی فرو می نشیند ».
این نشانه‌ها، یادآوری‌ها، این خفگی تا کی باید ادامه داشته باشد؟

هیچ نظری موجود نیست: