دلم تاول زده


می گويد تولدت شده چرا نمی نويسی پيرمرد ؟
می گوید چرا نه اینجا و نه جاهای دیگری که همیشه مینوشتی دیگر نمی نویسی ؟
راستش من هم نگران هستم من هم می ترسم . می ترسم از اینکه نوشتن یادم برود برود و ديگر بر نگردد .
ولی آدم ها اذیتم می کنند ...
ناراحتم می کنند حرف های شان .
کسی به فکر دل  ته دیگ  نیست که می شکند و زود  نه میگیرد .
می شکند و  خورده هایش را یکی نیست جمع کند از این گوشه کنار ها .
 من نمی نویسم و هر روز روزنامه  و سایت و وبلاگهای همینجوری را می خوانم و زده ام به رگ بی خیالی و اصلا از فرط بیکاری و بی عاری شده ام طرفدار تیم منچستر و می خواهم ببینم آخر با این چلسی چه می کند ؟
دلم تاول زده و من نشسته ام تا یکی از دلم در آورد تمام حرف هایی که شنیدم توی این شب های بارانی و نشنیده گرفتم .
حالا تو این گیر و دار منچستر هم که برنده باشد باز دلم راضی نمی شود و باز سرم درد میگیرد و دندانم که دردش با من این سالها ماجور شده باز هم درد میگیرد
دیگر خواندن و دیدن هیچ چیز لطف ندارد  ...
آدم ها اذیتم می کنند . خیلی زیاد ...

۴ نظر:

ناشناس گفت...

az einke mibinam mikhay khalvat koni khoshhalam farshad chon kheyli sazandast.manam az farte bikari zadam to kare tarafdari az time estil azin ,rasti ta yadam narafte agha alan mahe ramezone va axe ein tahdyge ke nemidonam to pokhtish ya na kheyli eshteha barangize felan movaghatan ja on axe ye adame afrighayi ke az farte laghari dandehash malomeva ghableme bedaste bezar.

ناشناس گفت...

لابد چزوندی که می چزوننت

ناشناس گفت...

لابد چزوندی که می چزونندت

ناشناس گفت...

خیلی با نوشته هات حال می کنم دمت گرم