مهرنوش داره می خونه همیشه کم میارمت نمیشه که نبارمت ...
بعد میگه گریه فقط کار منه ! ولی نه مثل اینکه فقط کار اون نیست ، چون که من هم امشب گریه کردم و نفهمیدم این اشک برای چی و برای کی بود !
آسمون هم تو این شب نسبتا سرد داره گریه می کنه و من امشب فهمیدم این زندگی هست، ودلم پرشد از ای کاش و گرفت از این همه زندگی و ترک برداشت از اینکه آدم از فردای خودش خبر نداره و زخم کهنه اش تازه تر شد که چرا زندگی اینقدر عجیبه ؟
و هزاران سئوال دیگه تو ذهنم دوباره بازشد که خسته تر از اونی ام که دنبال جواب باشم ....
۸ نظر:
من امشب فهمیدم این زندگی هست
اشک برای چی؟
امشب می خوام برای تو یک فاله حافظ بگیرم
اگر که خوب در نیومد به احترامت بمیرم
امشب می خوام تا خوده صبح فقط برات دعا کنم
چه روزگار بد و کسل کنندهایست .
همیشه
...
چشمایت با هراشک رودی می زایند
و دستهایت ، دانه ها را بارور می کنند
تو
قلب زمین را
تو دل آب را می شناسی
گریه سهم دل تنگه
ننه من غریبم!
ارسال یک نظر