در زندگي زخمهايي هست كه باعس چسب بزني روش بعضي زخمها رو هم بايد پانسمان كني بعضي هارو هم بايد بخيه كني باقيش ديگه خراشه و اينا چيزي نيس خوب ميشه
آبشار چایی
دارم با چایی ام بازی می کنم ! با باقی
مانده چایی در ماگ کوتاهترين آبشار دنيا را ميسازم، گردنم را هم کج ميکنم از آن بالا
آنقدر زل ميزنم به ته دره که چشمم سياهی ميرود و پايم ليز ميخورد و از بالای آبشار
پرت ميشوم. سرم ميخورد به ته ليوان و ميميرم !
سید خندان
یکی بمن بگه هنوز زیر پل سید خندان شلوغه ؟ هنوز راننده سواری
ها سر اینکه نوبت کیه مسافر سوار کنه دعواشون میشه ؟ هنوز داد میزنن انقلاب آزادی تجریش
؟ هنوز اون پیرمرده با یه کتری بزرگ و لیوانهای یه بار مصرف داد میزنه چایی چایی ؟
اون کارتن خوابه چی هنوز اون گوشه پل بساط کرده و شب و روز تو چرته ؟
مرخصی
خستهام و کم حوصله چند تايی کتاب نخوانده دارم و چند تایی هم فیلم که
باید ببینم حتماً، یک کار خیلی مشکل انجام نداده که همین جور ترجیح میدهم هی یادم
برودش و سراغش نروم و سه چهارتایی هم کار انجام نداده، به غیر از امروز که از فرط
بی پولی مجبور شدم تا خانه رو با باروبندیل پیاده بروم خیلی وقت است نرفتهام قدم
بزنم، خیلی وقت است نرفتهام کنار رودخانه روی صندلی بنشینم و جوجه اردکها را
نگاه کنم و سیگار دود کنم.
این قدر همه چیز شیر تو شیر شده که حتی وقت نمیکنم بروم جلوی آینه
چند کلامی با خودم حرف بزنم، خلاصه اینکه خیلی دلم برای تنهاییهای خودم تنگ شده و
واضحترش را بخواهید اصلاً دلم بری خودم تنگ شده برای خود خودم و خيلی چیزهای دیگر
...
مریضم، خستهام، سفر لازم شدهام، کاش
یک نفر پیدا میشد یک هفته ای مرخصی بمن میداد و زیر این برگه لعنتی را امضاء میکرد
و من هم میرفتم فلان جا برای خودم تخت استراحت میکردم ...
شیرینی
زیاد خوب نباش … زیاد دم دست هم نباش
... زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی …
آدم ها این روزها عجیب به خوبی ، به شیرینی
، آلرژی پیدا کرده اند … زیاد که باشی ، زیادی می شوی …
پنجره
از پشت پنجره ی باران خورده ، دنیا جای زیباتری به نظر می رسد ! کسی واضح نیست ! می شود آدمها را تصور کرد !
اشتراک در:
پستها (Atom)