همه اش تقصیر این قهوه ساز نکره و گنده ای است که گذاشتمش کنار
میزتحریر و قبل و بعد و وسط هر کاری خودم را می بندم به قهوه ! همین شد که هیچ
چیزی از حرفهایش نفهمیدم و تا می آمد حرفهایش
به نقطه اوجش برسد مشغول قهوه می شدیم !
شاید خود قهوه نوشیدن کار سختی نباشد و اتفاقا به شنیدن حرفها هم
بهتر کمک کند اما این قهوه ساز برای خودش هزار ادا و اصول و آداب دارد ، دکمه اش
را که میزنی اول باید صبر کنی تا بصورت اتوماتیک دستگاه خودش را تمیز کند ، بعد می
پرسد چه میخواهی ؟بعد می پرسد بزرگ باشد متوسط باشد یا کم ؟ بعد همه دکمه را زدی بصورت کاملا احمقانه ای می
پرسد : مطمئنی ؟ بعد از همه اینها قهوه را که ریخت داخل لیوان هی علامتمی دهد که
کارت تمام شد ؟ می خواهی خاموش کنی یا نه ؟ بعد یا می گویی آره یا خیر باز می پرسد
مطمئنی ؟
همین می شود که یکهو پنج دقیقه علاف دو فنجان قهوه می شوی ! اینجا بود که هم من و هم او
کاملا یادمان رفته که اصلا کجای حرف بودیم ؟
قهوه را که خوردیم گفتم خب می گفتی ، که گفت : می دانی ؟ تو راستش خدای کارهای بی اهميتی! خوب که فکر کردم دیدم همه حرفها بی فایده است ،
راست می گوید ؛ راستش من خدای کارهای بی اهميتم ! ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر