عصبانیم! و نمیدانم چرا وقتی عصبانیم باید
بیایم اینجا بنویسم. حتی دوباره نمیخوانمش. میگویم ولش کن بگذار بنویسم و تمام
شود، انتخابات تمامشده و حالا افتادهاند روی برگههای رأی و دارند میشمارند یکیک
رأیها را و شاید نشمرده رأیها را از حفظ هستند کسی چه میداند مگر میشود به
شمردن رأیها اعتماد داشت وقتی هنوز «اختر» بنبست است؟
یکی میگوید مشهد رأیها را خریدهاند و یکی میگوید نوشهر چلوکباب میدادند
و یکی میگوید اصفهان شارژ اینترنت میدادند و دیگری میگوید اتوبوسها از قم
آمدند و ... اما این خریدوفروشها چه ارزشی دارد وقتی سالهاست خرید و فروشی راه انداختهاند مردان عبا پوش این سرزمین که توی بساطشان
خدا را هم میفروشند نمیدانم به چند. مذهب را حراج کردهاند نمیدانم به کی. بوی تعفن
است که مانده توی ریههایمان و خدا میداند قرار است کجا برویم؟ ...
کثافتش مملکت را برداشته و رقابت است میان دین
و دنیا و چربی و شیرینیاش.
بازهم شعار، شعاری شد که؟ ولی خب کاریش هم نمیشود
کرد ما مردم شعاریم و حرف و کلمه. مردم عکسهای قاب گرفته، مردم در جستجوی فالور و
لایک، مردم آویزان میان چه گوارا و شعرهای شاملو و استاتوسهای شازده کوچولو و حسین
پناهی و کوروش و داریوش!
فعلاً سکوت است و سکوت و آن ته خستگی چشمهای
همه یک دنیا خشم و بغض فروخورده است تا شاید دوباره «سلامی» اگر بسته شد و توانی اگر
مانده بود تلافی کنیم. نمیدانم کی و کجا. نمیدانم توی کدام ماه سال ولی خوب میدانم
یک روز ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر