‏نمایش پست‌ها با برچسب آخ. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب آخ. نمایش همه پست‌ها

پنجره فولاد


باید  هم از فولاد باشد آن پنجره  وگرنه کدام جنس تحمل این همه جفا و درد و غم را دارد ؟
باید هم فولادی باشد که تاب بیاورد این همه غربت را
که ببیند بر عاشقانش چه می‌گذرد و باز تاب بیاورد ، که فولاد باشد و سنگین که زمین تنگی کند و آسمان خودداری.
نگین خراسان ما را از برکات  غریبی‌ات محروم مکن.

جنگ...


جنگ بد است ! گلوله نفرت انگیز است...
آن موقع داغی و حالیت نیست و شاید هم از رفتن دوستانت هست که کینه تمام وجودت را گرفته و دستت را میگذاری روی ماشه و با خودت می گویی این یکی هم بمیرد ما پیروز می شویم !
اما سالها می گذرد و صدای آن رگبارها که هنوز هم نمی دانی بر تن کدام آدم آنسوی خاکریز نشسته است رهایت نمی کند و  کابوس همیشگی شبهایت می شود و سالهای سال باید بگذرد که تازه توبفهمی ؛
جنگ فقط با مردن خود آدم تمام خواهد شدو تنها چیزی که ندارد پیروزی است...

برف و کبک


زنگ می زند و می گوید که تهران امشب برف میبارد ازخیلی چیزهای دیگر هم می گوید ازاینکه فلان چیز گران شده ازاینکه شب عید است هنوز نتوانسته کارهایش را بکند و اینکه شب جمعه آخر سال که رفتیم سر خاک «آقا جان» حتما ازقول تو هم فاتحه ای می خوانیم و باز دوباره میرسد به اینکه دیشب که ازسرکار برمیگشته زیر پل حافظ پیرزنی جان سپرده بود و...
دیگر حرفهایش را نمیشنوم و ته دلم آرزو می کنم که کاش لااقل آنقدر ببارد که آنهایی که از روزهای خوب و عدالت اجتماعی و سفره های آغشته از بوی نفت می گفتند  مثل کبک سرشان را زیرش بکنند و نفهمند که چه خبر است !
که این برفِ سرد فقط آتش می زند به آرامشِ نداشته مان و لاغیر وگرنه کجای این سالها شب عید و برف ؟

بود و نبود



آدم باید یکی رو داشته باشه وقتی دلش گرفته بهش زنگ بزنه و براش پشت گوشی آهنگ بذاره ...
یکی که وقتی نباشه ، دلشوره بگیری.
 یکی که نبودنش بشه دلیل تمام خوش نگذشتن‌های دنیا …

نزدیکای کانال ماهی


جواد از نزدیکترین دوستام بود از کلاس ۱/۲ دبستان شهید فکوری باهاش بودم تا آخرین لحظه زندگی‌اش که چیزی حوالی ساعتهای چهار، چهار و نیم صبح روز بیست و سوم خرداد سال ۱۳۶۷ بود .

بغل دستم همدیگر بودیم میزهامون سه نفری بود و با خط کش روی میز خط کشیده بودیم و مرز بندی کرده بودیم که کسی حق نداره کتاب و مداداش از این مرز اونورتر بیاد ! همیشه خدا هم دعوامون میشد سر کلاس ، عادت داشت ولو بشه رو میز و بنویسه و از همه بدتر هم این بود که چپ دست بود و نصف دعواهامون بخاطر این بود اما هرچی که بود زنگ آخر دعواها یادمون می رفت و به محضی که زنگ رو میزدن می گفت هر کی زودتر برسه دم در اون برده ،همیشه هم اون زودتر می رسد و برنده می شد !

با هم بودیم تا سال پنجم دبستان که اون افتاده بود کلاسی دیگه و هر دوموم اونقدر رفتیم دم دفتر وایسادیم و رو اعصاب ناظممون آقای حیدری راه رفتیم تا دوباره باهم یک کلاس شدیم گذشت و گذشت و گذشت تا رسیدیم به بیت المقدس هفت وسط دشتهای شلمچه !

نزدیکای کانال ماهی بودیم دم دمای صبح بود تا بلند می شدیم راه بیفتیم سوت خمپاره می اومد و می خوابیدیم رو زمین جواد جلوتر من بود برگشت نگاه کرد و گفت د بجنب دیگه تا بهش رسیدم با سوت خمپاره خیز برداشتم بلند شدم برم جلو دیدم جواد بلند نشده نگاش کردم دیدم هیچی نمیگه دستشو کشیدم که بلند بشه دیدم تکون نمیخوره اومد بهش بگم بجنب دیدم ترکش کلاهشو سوراخ کرده و صورتش غرق خونه !

فقط نگاش کردم ... نگاش کردم ، رفته بود ، رفته بود اون جایی که دیگه نمی شد بهش رسید ، خیلی زود رفت حالا اون دوباره مثل همیشه برنده شده بود  ، باورم نمی شد !

هرچه بیشتر نگاش میکردم بیشتر احساس خستگی میکردم ،خسته از دویدن‌ها و نرسیدن‌ها ...نگاهش میکردم و می گفتم کاش هیچ وقت نبودی ، کاش نمی شناختمت ، کاش هیچ وقت دلم برات تنگ نشه ...

همه اینها را گفتم چون امروز تولدت هست و  اگر بودی امروز ۳۷ سالت می شد! اما نیستی و از همه بد تر هم اینکه نه اینکه دل تنگت نیستم اما دلی دیگر نمانده برای دل تنگی ...

بازی دنیا



می‌دانی غم‌انگیزترین بازی دنیا چیست؟
 این‌که دسته‌ای برای هر نـَفـَس بیشتر با بیماری، جنگ و حادثه مبارزه می‌کنند و می‌میرند و عده‌ای در آرزوی نـَفـَس‌های کمتر خود را به زمان و حادثه می‌سپارند و نمی‌میرند.

حال خوش


همه را دیوانه کرده بود ازبس که التماس و گریه کرده که بود که بفرستنش خط مقدم ! آخر سر مرتضی خانجانی فرمانده گردان کمیل موافقت کرده بود که بسیم چی گردان شود .

بیسیم چی که شده بود دیگر ساکت شده بود ، از یک هفته قبل از عملیات بیت المقدس پنج ، روزه بود و فقط گریه می کرد.
شب دوم عملیات دیدمش همه پناه گرفتند و خوابیده بودند  روی زمین بیسیم روی کولش نبود فکر کردم تو سربالای های  کوه و تپه‌های کله قندی خسته شده و یا از ترس آن را انداخته زمین زدم توی سرش و گفتم:  بیسیم رو چیکار کردی ؟  نگاهم کرد و با دست زیر بدنش را نشان داد و گفت: « اگه من ترکش بخورم یکی دیگه بیسیم رو بر می داره ، ولی اگه بیسیم ترکش بخوره عملیات خراب می شه !

نگاش کردم فقط و به حالش غبطه خوردم ....

شهید مفقودالاثر احمد حلمی

تولد: ۱۳۵۵

شهادت:۱۳۶۷

آدماي خوب اين دنيا


آدمایی هستن که هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ می گن خوبم...
وقتی می بینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا می گرده راهشون رو کج می کنن از یه طرف دیگه می رن که اون نپره...
اگه یخ ام بزنن, دستتو ول نمی کنن بزارن تو جیبشون...
آدمایی که از بغل کردن بیشتر آرامش می گیرن تا از چیز دیگه همونایین که براتون حاضرن هرکاری بکنن
اینا فرشتن...
تو رو خدا اگه باهاشون می رید تو رابطه , اذیتشون نکنین ،تنهاشون نزارین , داغون می شن ! همینها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند.
مثل آن راننده تاکسیای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید: روز خوبی داشته باشی.
آدمهایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی، دستپاچه رو بر نمیگردانند، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند...
آدمهایی که حواسشان به بچه های خسته ی توی مترو هست، بهشان جا می دهند، گاهی بغلشان می کنند.
دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند،... مثلا می گویند این شال پشت ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی دفتریادداشتی، نشان کتابی، پیکسلی.
آدمهایی که از سر چهار راه، نرگس نوبرانه می خرند و با گل می روند خانه.
آدمهای پیامکهای آخر شب، که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب، به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند، آدمهای پیامکهای پُر مهر بی بهانه، حتی اگر با آن ها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی.
آدمهایی که هر چند وقت یک بار ایمیل پرمحبتی می زنند که مثلا تو را می خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین، خطهایی می نویسند که یعنی هستند کسانی که غم هیچ کس را تاب نمی آوردند.
آدمهایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشان را با لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی.
آدمهایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند، توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند.
همینها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن !
مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظهی قبل از رها کردن دست، با نوک انگشتهاش به دستهایت یک فشار کوچک می دهد… چیزی شبیه یک بوسه ،وقتی از کنارشون رد میشی بوی عطرشون تو هوا مونده.
وقتی باهاشون دست میدی دستت بوی عطرشونو گرفته.وقتی بارون میاد دستاشون رو به آسمونه .وقتی بهشون زنگ میزنی حتی وقتی که تازه خوابیدن با خوشرویی جواب میدنو میگن خوب شد زنگ زدی باید بلند میشدم.
وقتی یه بچه میبینن سرشار از شورو شوق میشن و باهاش شروع به بازی کردن میشن و
تو حموم آواز میخونن ! آره همین ها هستند که هم دنیا رو زیبا میکنن هم زندگی رو لذت بخش تر،دم همشون گرمه گرم !

آخ اگه بارون بزنه



حالا هر کسی هرچه دلش می‌خواهد بگوید، غر بزند بدو بیراه بگوید و هزار چیز دیگر، اما من فقط عاشق اینم که سوار ماشین بشوم و بروم جلوی یکی از این دکه های کوچولویی که همه جای دنیا هست و چهار پنج بسته سیگار وینستون بلند بخرم و همه آهنگ‌های دوست داشتنی‌ام را تو هرچند تا سی دی جا می‌شود بریزم و پا رو بگذارم روی گاز ماشین و بروم!
مقصد اصلاً مهم نیست فقط بروم و آخ اگه بارون هم بیاد که دیگر عالی است.
اگه بارون بیاد شاید یک روزی تو همین حال و هوا شعر هم بگویم این را مطمئنم و می‌دانم من ذاتاً شاعرم و این اصلاً مهم نیست که تا به حال یک خط شعر هم نگفته‌ام، مهم این ادا و اطوارهای شاعرانه است که من همه‌اش را بلد هستم!

یک روزی این کار را خواهم کرد مطمئنم...

خرابه ها


آی آدم‌ها خرابه هار و دست نزنید
زخم‌های قدیمی رو کاری نداشته باشید، مگه میشه که خرابه ای رو ساخت؟ روی یه خرابه چی می‌خواهید بسازید؟ یه خونه نو؟ نمیشه که! یه خرابه دیگه؟ خرابه‌ها فقط باید خراب و خراب بشن تا یه روزی کلا محو بشوند..
زخم‌های قدیمی رو دست زدن فقط دردت رو بیشتر می کنه و بس
آی آدم‌ها نکنید!
گذشته رو به حال خودش رها کنید، اینجوری نه چیزی رو درست می‌کنید که بدترش هم می‌کنید ...

با گریه


استادیوم تختی اهواز دیدمش از تعجب ماتم برد !
گفتم تو دیگه چجوری اومدی نگام کرد خندید و گفت : باگریه!
صورتش پر زخم بود گفتم اینا چیه ؟
گفت جای نیش پشه هاس بدجور میزنن لامصبا گمونم بعثی هستند !
گفتم چجوری حالا اینجا بخوابیم پس ؟
گفت :با گریه !
گیر داده بود انگار به گریه !
هرچی می‌گفتم همینو می‌گفت ! گفتم: محمود چجوری آدم شهید میشه ؟
گفت: با گریه !
سه روز بعدش که شهید شد چشمهاش از گریه سرخ سرخ بود ...

شهید محمود عزیزیان
تولد:۱۳۵۵
شهادت:اردیبهشت ۱۳۶۷

درجواب دوست


دانیال عزیز !
از دیروز که نامه‌ات را خواندم علیرغم تمام شلوغکاری و حرف زدن و وراجی‌های اداری‌ام سکوت عجیبی در وجودم لانه کرده و تمام وقت را به تو و حرف‌هایت فکر می‌کردم .
امشب نیز برای چندمین بار در حالی که ساک سفر می‌بندم حرف‌هایت را خواندم و خواندم و چقدر دلم برای تو و آن خانه دوست داشتنی‌ات که کم کم دارد می‌شود خانه سه نفری تنگ شده ، دلم برای فیلم دیدنهای شبانه و آن  همه چیزهای خوشمزه روی میزتان تنگ شده .
گفته بودی باید به تو و به خودم قول بدهم و احساس کردم اینجوری بهتر می‌شود جواب نامه‌ات را داد ، اینجوری خودم هم هر وقت که اینجا می‌آیم مدام چشمم به قولم می‌افتد و دیگر بهانه‌ای هم برای فراموشی‌اش ندارم .
برایم از عشق ,امید و دوست داشتن و زندگی نوشته بودی و ازسرخی «خون کشتگان دل » زیبا نوشته بودی و من مثل همیشه هیچ چیز ندارم در پاسخ تو بگویم الا اینکه رضایم به رضای دوست، برایم دعا کن که سخت بدان محتاجم.
قربان تو-امیر فرشاد. 

مرگ رابطه



دنیاس دیگه باید باور کرد که رابطه‌ های انسانی هم عمر مفیدی دارند درست مثل باطری چراغ قوه ، مثل ماشین لباسشویی و مثل اون گلوله که البته اون برد مفید داره!.
در این دنیا خوشبختانه یا متاسفانه اونقدر  رابطه ها و داستان‌های عاشقانه با ریاکاری و احساسات‌ گرایی و دروغ قرو قاطی شده که همه باورشون شده که فقط این عشق است که هرگز نمی‌میرد، و البت که عشق واقعی اما نه دوست من، عشق هم می‌ میرد!...
 یک باره احساس می‌کنی رو دست خوردی شدید ، یکهو یه اتفاقی می افته مثل گردنه سلفچکان که اونجاست که معلوم میشه ماشینت چند مرده حلاجه ، خلوص دوستی و عشق هم معلوم میشه ، یکهو تو یک گرفتاری می افتی بین مرگ و زندگی و از کسی که تا دیروز میگفت جون و مالم فدات می بینی که جن شد و تو بسم الله ! یکهو می بینی دلت تنگ دیگه نمی‌شود، نبودش ناراحتت نمی کنه ، صداش برات دل آویز نیست ...
 همیشه هم اسمش هرزگی نیست، گاهی اوقات واقعا همه چیز تمام می‌شود. تمام می‌شود.
 جوری هم تمام می‌شود که انگار هرگز نبوده است.
پایان

و اولین اتفاق دیگه...


همیشه اولین اتفاق در هر چیزی  بیاد موندنی هست و فکر هم نکنم که از یاد آدم برود .
این اولین ها که بعدها جاشو به عادی ترین چیزهای زندگیت خواهد داد مثل یک نقطه پرگار و یا شاید هم مثل یک مبداء تاریخ تو زندگی هرکسی می مونه که معمولا آدم همیشه با همه جزئیاتش می مونه تو ذهن و خاطره آدم .
 اولین تار موهای سفید سرم رو یادم میاد، مدتی پیش بود.
وامشب هم یک اولین دیگه رقم خورد در زندگیم.
اولین تار سفیدِ در ریشم !
به زودی بیشتر هم میشه اما خوب این اولیش بود، در آخرین روزهای خرداد ماه ۱۳۹۰
این نیز بگذرد ...

حریم خصوصی یعنی چی ؟


عکس ها در حال لود شدن میباشند…  شکیبا باشید!

در صورتی که هر یک از عکس ها باز نشد بر روی آن راست کلیک کرده و گزینه Show Picture را بزنید. عکس های طنز و دیدنی عکس های بی حجاب هنرپیشه ها ، عکس خواهر محمدرضا گلزار، عکس جشن تولد النازشاکردوست، عکس مهناز افشار لب استخر، هدیه تهرانی در دوبی ،عکس پارتی لو رفته در تهران، عکس عروسی بهنوش بختیاری درحال لب گرفتن.....
۴۵۷۶۴۸۲ بارکلیک  
؟
بله در اینچنین جامعه ای ما زندگی می کنیم !
اونوقت در این جامعه حرف از احترام به حریم خصوصی افراد و حقوق بشر همانقدر شدنی است که درست کردن دوغ با آب دریا شدنی است ...