‏نمایش پست‌ها با برچسب کابوس. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب کابوس. نمایش همه پست‌ها

کابوس کوچولو

نمی دانم بغض است یا فریاد فروخفته ای، که اینچنین راه گلویم را سد کرده
دلم باران می خواهد ، از آن دست باران هایی که گولت می زند. آرام و نم نم می بارد و به خیابان می کشاندت، آنوقت درست وقتی که خوش خوشان روی جدول راه می روی و برای خودت سوت بلبلی می زنی، رگبار می شود!
پ.ن:
تا به حال خواب هیچکس نبوده ای، نه ؟ یا خاطره ی دائم زجر آوری؟ یا تصویر ثابت ذهن آشفته ی عاشقی؟
تمام کن این پرسه های شبانه ات را، خسته ام کردی کابوس کوچولو

سلیفیکس ده میلی گرم

تلفن زنگ می زند و من با اون تا طبقه ی نهم جنونم بالا میرم ،آسانسور بوی سیگار و الکل و عرق میده به طبقه نهم که می رسم هنوز خوابم با تو تموم نشده می خندی و به میز تکیه میدی.. به من تکیه میدی.. کتابتو که سفارش داده بود می گیری.. از جام تکون نمی خورم، منو از چهار طرف به زنجیر خودخواهی خودم می بندن، به دنبال بدنم تو راهرو ها رو زمین لیز ضد عفونی شده می خزم..

گوشی تلفن رو می ذارم و فکر می کنم به اینکه هنوز نبض دارم ؟ اما من هنوز نفس می کشم و حتما الان حباب های آمونیاک تو خونم می ترکن.. پلکام به طبقه ی همکف باز میشن.. بوی الکل و عرق پشت ویلچر جا می مونه.. دارم حرف میزنم و داری می خندی.. تو همدردی لذتبخش آزار خودم غوطه ورم..حالا که انقدر بیهوده ست همه ی توجهت اینجاست! تو همه ی مسیر سیزیف بی ادراکی توام که آسانسورو با وزن خنده ی فرو خورده ی تو بالا و پایین می بره... سنگینی دروغ های هنوز نگفته کمر وجدانمو خم می کنند حالا روی کمرم رد ناخنهای تو هست یا دروغهام اینو باید سلیفیکس ده میلی گرم مشخص کنه صبح یکی ، ظهر یکی شب یکی...
دوباره تلفن زنگ می زند و من باز به طبقه ی نهم برمیگردم از بازتاب نمناک خرافاتی که تو چشمات برق میزنه تو مردمک من به لرزه می افتی.. به لرزه افتادنت رو انعکاس تصویر من تو نگاه برگشت خورده ی متعجبت می چکه.. تاب تماشا نداری.. از آسانسور میاییم بیرون.. از شگفت زدگیت می ترسم و از زندگیت آروم آرام فرار می کنم

طفلک من

دیروز احساس می کنم رسیده بود به مرز جنون از صبح تا غروبش عین دیوانه ها فقط از خودم از دیوار از سه گوش دیوار از تخت و ملافه از انگشت شصت پام از دو تا انگشتای شصت پام نیم رخ دستم و .... عکس می انداختم !
آهان از کاشی های کف از پنجره روبرو از لیموئی های دیوار که نمی دانم چرا توی عکس سفید می شد ؟
دیروز روز من بدو دوربین بدو بود
طفلک دوربینم که جیک هم نمی زد و فقط عکس می انداخت
طفلک من که فقط یه اتاق دارم برای عکس انداختن ازش
طفلک دوربینم
طفلک من
پ . ن :
میدانم که عکسهای خیلی احمقانه ای شده ولی شاید بگذارمش تو فیس بوک اینجا نمیشه که باز اونجا کمی خودمونی تره !

من سیندرلا شدم

دیشب خواب عجیبی دیدم خواب ديدم دختر شدم !
اونم نه از این بی ریختها ها من سيندرلا بودم
خلاصه کلی داشتم حال میکردم و همه چی داشت خوب پيش ميرفت که يهو وزير اعظم یا شاید وزیر اطلاعات با کالسکه و سرباز و خدم و حشم اومد دم خونه مون
واقعا داشتم از خوشحالی از خواب می پریدم که ایول همه چی به خوبی و خوشی داره پیش میره که دیدم ای وای وزیر داره به نامادريم میگه :سلطان ترور شده و تنها مدرک به جا مونده از قاتل اين لنگه کفشه..دخترانتونو صدا کنيد..! - هیچی دیگه از ترس زندان و دادگاه از خواب پریدم و پیش خودم گفتم ظاهرا این داستانها تو خواب هم و حتا مواقعی که دختر شده ام هم منو ول نمی کنه !

تقدیر من

يه کتاب کوچولو و نازک با يه جلد آبی و سياه.اگه دقت کنی عکس يه شترسوار با يه هرم رو هم ميتونی رو جلدش تشخيص بدی.اون بالای صفحه هم نوشته: کيمياگر
شايد با خودت فکر کنی که يه افسانه اس راجع به يه مرد که ميخواد مس رو طلا کنه همون فکری که من کردم! ولی وقتی صفحه اول رو باز ميکنی کم کم ميفهمی که بدجوری اشتباه کردی!
شايد شش یا هفت سال پيش بود که خوندمش و شايد از همون شش - هفت سال پيش بود که يه جور ديگه به اتفاقاتی که اطرافم ميافتاد نگاه ميکردم.
از همون موقع ها بود که هر اتفاق جزئی که برام ميافتاد برام يه نشونه بود چند روز پیش نیز برام یه اتفاقی افتاد که فکر کنم نشونه باشه
چهار روز پيش وقتی داشتم می رفتم آزمایشگاه بیمارستان تا پامو گذاشتم تو سالن (دقيقا اولين قدمی که توی بخش گذاشتم)يهو بند کيفم در رفت!
کيفم افتاد پشت در آزمایشگاه منم موندم اين ور در !
شايد فقط يه اتفاق ساده احمقانه باشه ولی منو بدجوری برده تو فکر...
نميدونم معنيش خوبه يا بده؟
فکر کردم اگه نظر شما رو هم بدونم بد نباشه !؟
ببخشيد که مطلب اين دفعه اين قدر يه جوری شد!!

خیال تو

خواب دیدم نمردی
زنده بودی
این هفت سال گم شده بودی
یهو پیدا شدی
اومدی پیشم و رفتیم
با هم بستنی خوردیم
موهاتو کوتاه کرده بودی ، مدل گوگوشی
هنوزم می رفتی کلاس باله
به عادت خیلی سال پیش
یه صدای خوب بیدارم کرد
وسط اتاقی سرد بی نور و پنجره

آدمها

آدمهایی که چشماشونو میدوزن زمین و پائین و نگاه می کنند
و تو صورتشون هیچ لبخندی نیست
دارن از خودشون فرار می کنند
دیگه نمی دونم چه جوری حالیت کنم
نمی ذارم از دستت بدم
بفهم چی می گم
بفهم
...

این دیگه چه وضعشه؟

گردنم کج شده ! هم کج می بینم و هم کج می نویسم
اینرا که گفتم صرفا اطلاع رسانی بود ، اما آخه این چه وضع دنیایی است که برای من توی خوابهایم راه انداختی ؟ این دیگه کاملا سئوالی است ! هان این چه وضعیه ؟
آنوقت توقع داری من نشوم يک علامت تعجب به گندگی ...... مثلا به گندگی همین سقف اتاقت
همه جا پر شده از آدمهايی که قبل ازمن به دنيا آمده اند،با من زندگی کرده اند و قبل ازمن مرده اند
اسم همه کوچه ها شده شهيد سی سی! و سردار فی فی !
اسم اون مدرسه دخترونه ته کوچه رو هم گذاشتند دبیرستان دخترانه بی بی پی پی
تعجب ميکنم از اين همه گربه نره و ژپتو انگار نه انگار که پينوکيو نخ ندارد و بيشتر از الکسی نموف پشتک ميزند
آخر هم فرار ميکنم پيشت، زل ميزنم به سقف اتاقت و میپرسم : آن علامت تعجب روی سقف اتاقت را کی آن طور کج کشيده؟

تو استاپ ترنین

وقتی یک روز صبح که از خواب بیدار میشوی و روزت را با فرانک سیناترا شروع می کنی
ایف یو گو اوی
از آی نو یو ویل
یو ماست تل د ورد
تو استاپ ترنین
تو استاپ ترنین
وبازبه اینجاش که میرسه تو با خودت هزار بارتکرار کنی تو استاپ ترنین و هی خشک شوی، یخ بزنی، بغض کنی و دوباره تکرارش کنی آن وقت است که دیگرتا خود شب/ نه خوراک خوشمزه ای که دوست داری/ نه هم صحبتی و درد دل سیر بعد از مدتها با یه دوست چتی مهربان ندیده/ نه دیدن یک پرستار زیبا/ نه فیلم های جدیدت/ نه چت با یک دیکتاتور/نه صحبت با عزیزت /هیچ کدام تاثیری روی دلتنگی ات نمی گذارند:انگار این بغض لعنتی باید حتما بترکد تا آرام شوی
این روزها دلم فقط نبودن می خواهد
بی دلیل

کلاسور جلد کرده بنفش

خواب ديدم 75سال گذشته و من هنوز هستم
اون دختره هم که هر روز می دیدمش با ناز و اطوار می رفت دبیرستان دخترونه ته خیابون یخچال هم هنوز زنده اس
جالب اینکه هنوز اون لباسهارو می پوشه و هنوزم کلاسورش تو بغلشه
بعد تو خواب می گفتم نه بابا خوابی این جعلیه
انگار دختر و پسرهاي هر نسل را جايي ديگر براي هم ساخته اند و ول كرده اند توي اين دنيا، گفته اند مثلا از متولدين فلان تا فلان اینجا مال شما و بالعکس !
آنقدر هم كامل اين كار را كرده اند كه نگو
و یکهوتو همون خواب لعنتی دوباره خون دماغ شدم و سرم و گردنم درد گرفت از خواب پریدم و با خودم فکر کردم اين پرستاره است كه باعث میشه هر دو سه هفته یکبار گردنم عود کنه و من را آن طرفها میکشونه يا عشق به زندگی و اين مزخرفات
یا نه واقعا این مریضی بی دردمون من باعث این فکراس
...
كاغذ را كه داد دستم،ديدم 75 سال قبل كسي هول هولكي نوشته: تونل ها را شايد کنده اند برای اين که سر هر کدامشان فکر کنی آن يکی سرش چه جور جايی ميتواند باشد
و بعد آخرش این جمله خط خورده که تونل ها را كنده اند براي خلوت من و تو لای لونه های خفاش
...
بيدار كردنم با آن زنگ مسخره اي كه گذاشته روي گوشي بس نيست تازه جيغ هم ميزند كه دستور جلسه عصر را گذاشته زير آهن رباي ساعت روي در يخچال
َخر!

بی قیدی

ديشب پدربزرگ فقيدم آمده با هزار جور ادا اطوار حاليم کند که: تو بی قيد شده ای؟
تو به قبر من خنديده ای که بی قيد شده ای
تويی که هنوز میترسی از هر رابطه فکری و جنسی و شغلی و عاطفی با اينهايی که آينده شان را نميتوانند با دقت بيشتر از یک مگا پیکسل ببينند
از خواب بلند شدم و دیدم وای آقاجون چقدر راست می گفت و راستی چقدر بی قيد شده ام
منی که با صف مدادهای تراشيده توی جامدادی ام هم نميفهميدم چکار باید کنم ؟



پی نوشت کاملا عصبی :
اين دنیا واقعا خودش یک فیس بوک و اورکات فيلتر نشده است ها ! امروز تو وسط یک شهرچند میلیونی که برای نیم ساعت فقط قرار بود توش باشم من یکهو سيگار به دست و هپل و بوگندو سينه به سينه می چسبم به کسی که من همیشه ازش متنفر بودم ، شاگرد اول کلاس اول دبیرستانمون البته با تیپی مرتب و موهای شانه شده و پالتوی خاکستری و خانمی به مراتب خوش تیپ تر و خوشگلتر از پسره
هیچی خلاصه مجبوری برای اولین بار بهش سلام کردم و مابقی اش هم از این دروغهای رایج ایرانی : کجا بودی این مدت ؟ میدونی چند وقته همدیگرو ندیدم ؟ وای که چه روزگاری بود ؟ چقدر خوشحال شدم اینجا دیدمت واز این حرفها
هیچی دیگه طرف که رفت من عین برق گرفته ها نشستم و فکر کردم که انگار که این دنیا هم می خواهد به من بفهماند که چقدر بی قيد شده ام و البته اينکه لای اين همه در و داف اگر بخواهم هم معجزه ميکنم به اين خوش تیپی و البته مذکری !

تی تی

میخواستم لجشو در بیارم برای همین زبانم را مثل چوب پنبه کردم توي لوله تفنگي که گذاشته بود توي دهنم و می گفت صدات در نیاد
روح مادر بزرگ نشسته بود لب ديوار کاخ دادگستری تا با هم برويم جايي توي دادگاه غیر علنی پيدا کنيم
بعدا بهم گفت وقتی که آن پاتروله آمد وآوردنت ، نشناختمت اول
از پشت گوشی گفتم: چادر که میپوشی قد بلندتر به نظر ميرسی

تابو

قبلنا دانشگاه و حالا هم این ورک شاپهای هر از گاهی همیشه همه تابوهای ذهنی منو میشکونه آخر به چه زبانی بگویم
دخترهای رديف جلويی شما را به هر چه میپرستيد کمرتان را با آن ناخن های کجتان،خرش خرش نخارانيد
شلوارهای گشادتان را دو دستی با تمام وجود بالا نکشيد
توی کانتین مظلومانه چایی و قهوه ننوشید
با استادها کل کل نکنيد
آخه چرا سعی ميکنيد تنها تصوير قشنگ توی کله من را خط خطی کنيد؟

دایره درک من

من خیلی بی احساسم ، من دایره درکم خیلی کوچک شده ، من زندان بودم ، من زندان را درک می کنم اما الان نه ميتوانم زندانيهاي بدهکاري که دخترهای نازک پشت کنکور دارند را درک کنم و نه دخترهای تا حالا دانشجو و های لايت شده شان را و نه طلبکارانشان را ، من دایره درکم خیلی کوچک شده ! من اصلا نمی توانم میهمانی های شب نشسنی شبهای مرخصی آقای دال را درک کنم و حتا آنقدر شعورم پائین آمده است که نمیتوانم حال اسفناک او را وقتی از مرخصی های دائمی پنج شنبه و جمعه از خانه اش به زندان می رود را درک کنم ،دارم با خودم به این نتیجه می رسم که من خیلی بی احساسم ، من دایره درکم خیلی کوچک شده ، من زندان بودم ، من زندان را درک می کنم اما الان نه ميتوانم ....
پ ن : تشابه وقايع و اسمها، به جان جفت چشام و گوشام ، صرفا اتفاقي است من نه چیزی دیده ام نه چیزی شنیده ام

۵۷

فردا صبح يادم بياور که زنده ام با تمام مسئوليت هاي شغلي يک موجود زنده لبخند هم نزن
یک لبخند تو کافی است تا تمام مسئوليتها با لنگه کفشم جايی زير تخت گم شوند
و من تنبل ترين مرد دنيا شوم
ميفهمي که چه ميگويم؟

آخرین کلام

خسته ام
خسته از آدمهايی که تند راه ميروند طوری که فکر ميکنی هنوز هم چيزی وجود دارد که ارزش زندگی کردن داشته باشد
خسته و خواب آلود که من مدتهاست که يا خوابم يا خواب‌آلود
من مدتهاست که همه زندگی را با خون های لخته شده بالا می آورم
من دیگر خسته شدم از صبح دوتا ظهر یکی شب سه تا
خسته شدم از صدای ترق ترق شکستن قرصها
خسته شدم از بوی الکل و نای صبحگاهی ساولون بیمارستان
خسته از نگاههای مهربان و چشم به راه مرگم که کلاه های نقاب دار تهوع آورشان حفاظی است برای کرم خيار خانگی که از ديشب به خودشان ماليده اند ، اینها را که می بینم سرطانی می شوم از عقده و چروک و کلاه های نقاب دار تهوع آورشان و اینرا دليلی نمیدانم بر اعتقادشان به اين که خورشيد هم مثل من هيز است
اما دیگر بس است ! می خواهم هر چه محلول در آب آمونیاک هست را بمکم تا لخته های مغزم خوب رشد کند
و حسادتم گل می کند تا ته مانده نور بالا سری ها را بگیرم و ته مانده اش را به کوچکتر ها ميدهم ، اصلا هم دیگر غمم نیست که نه برگ شفابخش دارم نه گرده های سمی
که دلخوشم که هرچه هست من هستم
هستم ولی همیشه بزرگترین آرزوی لم یلد و لم یولد بودن بوده و هست
و اگر نباشم هم باز غمم نیست
عزیز اصلا نگران نباش من اگر نباشم هم شبها زنده ميشويم و دنبال پاهايی ميگردم تا بکشيم و با خود به دنيای مردگان ببرم
آنوقت آنقدر عادی می شوم تا هيچ موجود زنده ای پيدا نشود تا از من بترسد
عزیز نامه نویس ! آخرین نامه ات را هم خواندم ، اصلا نگران نباش قول می دهم شبها زنده شوم و پاهای تو را بکشم وتو را به دنيای خودم ببرم ،نترس نترس دیگر احتیاجی به کورتون نیست نترس اصلا شايد حتی درد هم نداشته باشد.
وای که من چقدر عجول بودم حتا در این چند سال زندگی ام ! هیچ وقت عادی عادی نبودم به اینجا به آخر خط که می رسم به کرگدن ها حسودی میکنم به آن خط تقارن همیشگی جلوی چشمهایشان
خدا نگهدار

جنبه

ای وای اینجا یه مدتیه بدجور سوت کور شده نبودم و گرفتاری و هزار درد سره این وبلاگ داری هم بخدا یه جورایی مرضه اصلن ! همینه دیگه که وقتی به من گیر میدن که شما بلاگر هستید ؟ وبلاگ دارید ؟ برا چی ؟ چرا ؟ و الخ ! بهشون میگم ببین عزیز من اصولا وبلاگ چیز خیلی خوبیه و شما هم اگه کلی فیس و ... و ناله رو دلت تلمبار شده..يا اگه کلی پز داری واسه دادن و دوستای معمولی دیگه ارضات نميکنن..وبلاگ چيزيه که دير يا زود به فکرش ميفتی! آره اونم نه یکی مثل من چهارتا چهارتا تازه کنتور هم میذاری و هی آمارو کنترل میکنی چون تغيير تعداد ويزيتورا چيزيه که آدم بی جنبه ای مثل منو بدجوری معتمد به نفس! ميکنه...راستی خوانندگان محترم و معزز جنبه اضافی دارين!؟
پی نوشت نصفه شبانه :
شده تا حالا کابوس ببينی..از خواب بپری و کلی خوشحال بشی که کابوس بوده؟شده بزرگترين آرزوهاتو تو خواب ببينی..از خواب بپری و حالت گرفته بشه!؟خب اين به اون در..