نفس ، نفس

کاش سوت زدن بلد بودم
و جيبهای شلوارم کمی گشادتر بود و ایضا یقه تی شرت سبز او
و کسی بود که وقتی ميگويم :
Ive already told you i don have any tobacco
سرش را طوری که خيال کنی فهميده است، تکان تکان بدهد

طالع بینی چینی

در طالع من نوشته شده روزي ير جهان حکومت خواهم کرد و تاريخ دانان و پيشگويان را آتش ميزنم و زنها را به دو دسته "ميخوامش" و "نميخوامش" تقسيم ميکنم و دست آخر در تهران دور و بر هفت تير، پيکان قهوه‌ای گل زده ای من را زير ميکند
به اینجای طالع بینی ام که می رسم آخرين تصوراتم آدمهای پارادوکسيکالی هستند که ميتوانند توی ساعتهای خط خطی عصر جمعه،دست بزنند و مال هم شوند و از همه مهمتر اینکه وقتی خاکم ميکنند هنوز گردنم درد میگیرد و خون دماغم بند نيامده

سهراب سپهري ورژن ۲۰۰۸

هر کجا هستم، باشم به درک! من که بايد بروم! پنجره، فکر، هوا، عشق، زمين، مال خودت! من نمي دانم نان خشکي چه کم از مجري سيما دارد! تيپ را بايد زد! جور ديگر اما... کار را بايد جست. کار بايد خود پول. کار بايد کم و راحت باشد! فک و فاميل که هيچ... با همه مردم شهر پي کار بايد رفت! بهترين چيز اتاقي است که از دسته چک و پول پر است! پول را زير پل و مرکز شهر بايد جست! سيد خندان يه نفر

زندگی

معلم سرود راهنماييمون همیشه می نالید و می گفت آدم بايد ديوث باشه تا به يه جايی برسه ديشب که داشتم فیلم اتوبوس شب رو می دیدم تو تيتراژ فیلم  نوشته بود 
موسیقی متن : معلم سابق سرود ديوث

اتفاق

چه خبر شده؟
پسرهای مو بلند و دخترهای کچل ، گداهای الکی خوش و مايه دارهای فيلسوف ، تیپيکال های عجيب و غريب و عجيب و غريب های تیپيکال همه یا عاشق شده اند یا روشنفکر و یا فیلسوف ؟
همین دیروز جماعتی را دیدم که بحثهای فلسفی را با قرمه سبزی تلاوت می فرمودند و عشق را با با قالی پلو با ماهیچه اشتباه گرفته بودند و سیاست را عین لوبیا پلو داشتند می بلعیدند
تازه دیروز دختری را دیدم که مثل بلبل بیانیه سیاسی می خواند و حظ میکرد نه جدی چه خبر شده؟

تونل ها را شاید کنده اند

تونل ها را شايد کنده اند
برای اين که سر هر کدامشان فکر کنی آن يکی سرش چه جور جايی ميتواند باشد ، برای اينکه آخر هر کدام ساده لوحی ات را بخارانی ببينی فقط جاده کمی سر بالايی تر شده ، تونل ها را شايد کنده اند، برای اينکه توی يکيشان فکر کنی نور بالای اتوبوس روبرو همان روز بيرون تونل است .
برای اينکه امتحان کنی ببينی وقت داری ساده لوحيت را بخارانی يا نه ببينی جاده چقدر سربالايی شده .
تونل ها را کنده اند برای همين چيزها شايد

ققنوس

جدیدنا دوست قدیمی ای را کشف کرده ام که چيزی شبيه ققنوس است.ميتواند 500 سال پشت سر هم درباره پيش پا افتاده ترين مساله ممکن حرف بزند و وقتی فکر ميکنی همه چيز تمام شده مساله پيش پا افتاده تری پيدا کند.

خود خودم

عصرها جلو تو فیلمهای ژیژک و سیمون دوبوار ميبينم و فرهيخته بازی در می آورم و هی جزوه نوشتهای دوران دانشکده سینما رو رو برات بلغور می کنم اما شبها تو میری می خوابی و من پسته های توی آجيل را جدا ميکنم و فيلمهای بکش بکش ميبينم.! احساس می کنم دارم پوست می اندازم .
پی نوشت : ندارد ! نه یعنی یادم رفت

آخرین کلام

خسته ام
خسته از آدمهايی که تند راه ميروند طوری که فکر ميکنی هنوز هم چيزی وجود دارد که ارزش زندگی کردن داشته باشد
خسته و خواب آلود که من مدتهاست که يا خوابم يا خواب‌آلود
من مدتهاست که همه زندگی را با خون های لخته شده بالا می آورم
من دیگر خسته شدم از صبح دوتا ظهر یکی شب سه تا
خسته شدم از صدای ترق ترق شکستن قرصها
خسته شدم از بوی الکل و نای صبحگاهی ساولون بیمارستان
خسته از نگاههای مهربان و چشم به راه مرگم که کلاه های نقاب دار تهوع آورشان حفاظی است برای کرم خيار خانگی که از ديشب به خودشان ماليده اند ، اینها را که می بینم سرطانی می شوم از عقده و چروک و کلاه های نقاب دار تهوع آورشان و اینرا دليلی نمیدانم بر اعتقادشان به اين که خورشيد هم مثل من هيز است
اما دیگر بس است ! می خواهم هر چه محلول در آب آمونیاک هست را بمکم تا لخته های مغزم خوب رشد کند
و حسادتم گل می کند تا ته مانده نور بالا سری ها را بگیرم و ته مانده اش را به کوچکتر ها ميدهم ، اصلا هم دیگر غمم نیست که نه برگ شفابخش دارم نه گرده های سمی
که دلخوشم که هرچه هست من هستم
هستم ولی همیشه بزرگترین آرزوی لم یلد و لم یولد بودن بوده و هست
و اگر نباشم هم باز غمم نیست
عزیز اصلا نگران نباش من اگر نباشم هم شبها زنده ميشويم و دنبال پاهايی ميگردم تا بکشيم و با خود به دنيای مردگان ببرم
آنوقت آنقدر عادی می شوم تا هيچ موجود زنده ای پيدا نشود تا از من بترسد
عزیز نامه نویس ! آخرین نامه ات را هم خواندم ، اصلا نگران نباش قول می دهم شبها زنده شوم و پاهای تو را بکشم وتو را به دنيای خودم ببرم ،نترس نترس دیگر احتیاجی به کورتون نیست نترس اصلا شايد حتی درد هم نداشته باشد.
وای که من چقدر عجول بودم حتا در این چند سال زندگی ام ! هیچ وقت عادی عادی نبودم به اینجا به آخر خط که می رسم به کرگدن ها حسودی میکنم به آن خط تقارن همیشگی جلوی چشمهایشان
خدا نگهدار

اکباتان

برای منی که به خنده های هيستريک و بسته شدن دستام به چار طرف تخت بیارستان معتاد شدم چه نسخه ای میپيچی دختر؟
پی نوشت یک :
با شرمی که مانع گفتگوی مستقيم ميشود،ميفرمايد:تفکرات آن بشر دوست داشتنی سابق ذهن خسته و پيچ در پيچ من را با ملايمت نوازش می کند
پی نوشت دو :
یه چیزی تو مایه های ای ول بابا

توفیق اجباری

فردریک خاموخ خوشابو ،برنده خوش شانس عتبات عالیات ... برو کربلا حالشو ببر این دیگه آخر توفیق اجباریه
پی نوشت : البته شاید هم با توجه به وضع فعلی عراق چیز دیگه ای باشه یه چیزی تو مایه های گوشت دم توپ

بچه ها مواظب باشید

دنيا وبلاگ سکسی بزرگی است که هيچوقت بروز نمیشه و قبل از اينکه اين را بفهمی تمام کليک هايت را خرجش کرده ای و غرق شده ای. سوخت و سوز هم بارها گفته ام که ندارد... پس بچه ها مواظب باشید

خدا

من اگر خدا باشم یا مشاورش هر شب تا نزديک صبح سرنوشت های شما را دستکاری ميکردم، تازشم اگر بعضی شبها قاط می زدم و یا مثلامست میکردم...مسئوليت بد شانسی های شما را به عهده ميگرفتم

۴۳

كجا مي روی؟
با تو هستم
ای رانده حتی از آينه
ای خسته حتي از خودت
كجای اين همه رفتن
راهی به آرزوهای آدمی يافتی؟
كجای اين همه نشستن
جايی برای ماندن ديدی؟

کولی عشق

ای عشق می خواهم برايت بنويسم
اگر چه هميشه اسان نيست
هزار قصه برايت دارم و بی تاب برای گفتنشان و بی تاب تر برای شنيدن
حرفهای تو.
من هم ناسپاسی نمی کنم و به سفر ناسزا نمی گويم.
چرا که می دانم گر چه سخت است اما اين سفر بود که به دور از
غبار روزمرگی ،مرا به طلب و دلتنگی ات مجهز کرد
تا سفری دگرگونه به زوايای روحت را آغاز توانم کرد و کولی وار دوستت داشته باشم با چشمانی تر که خبر از حادثه عشق دارند.
اين با ارزش ترين فتوحات من در زندگی است...

تنهایی

من از آدمهاي خوشرنگ خوشم نمي آيد که هیچ از اين برنامه هاي سياه سفيد هم كه هيتلرو چارلی چاپلین و گاها لورل وهاردی را رنگ کرده اند هم چیزهایی دستگیرم میشود نمی دونم شايد بشود گفت من نژادپرستم اما میدونی منطقی که فکر می کنم می بینم از من نژاد پرست تر هم پيدا ميشود اما همه اینها به کنار آدمهايي كه از تنهايي و آدمهاي تنها ميترسند و همینجوری الکی دو به دو مينشينند كنار هم و دنيا را تنگ تر ميكنند براي همه به جز خودشان یه جوری باز از اونها هم یه چیزهایی دستگیرم میشه . اما رادیو رو که گوش می کنم پی به بهانه جدید می برم که برداشتند تازگيها هم آلودگي هوا را لولو کرده اند برای آدمهای تنها ! آخه یکی نیست بگه گيرم كه تك سرنشين هم باشد ماشين آدم تنها ، آدم تنها كجا را دارد برود؟ معذرت می خواهم ها سوتفاهم هم نشود اما تنهایی نه آن حس قشنگ دخترهای یک و نیم متری مایه دار است ونه لذتی که پسر کتاب خوانده از با خودش بودن میبرد من معتقدم که تنهایی حس آدمهای معمولی است به دور و بری هایشان مثلا وقتی توی پارکینگ دوست دخترشان یکی را میکشند درست عین فیلم سام و نرگس بعد میفهمند چقدر معمولیند آدمهای توی فیلمها نگران میشوند نکند دارند توی فیلمی چیزی بازی میکنند ! همه اینها رو گفتم تا بگم که امروز بالاخره تونستم همه اون لباسهایش را بریزم توی یک کیسه و کیسه را هم انداختم توی جوب آب روبروی نمایندگی bossini توی بورلیر و تمام و کمال از شرش راحت شدم . بشینید فکر کنید شما هم به نظر اونقدر معمولی مياين که يه روز بفهمين این حرفهارو

مواظب باشید دیوانه ها مرخصی آمدند

Amirfarshad Ebrahimi's Facebook profile

دیوانه های بیکار وعلاف ظاهرا دوباره موقع مرخصی شان هست و یا باز دوباره این دکترها دقت نمی کنند و در تیمارستان ها را باز گذاشتند ! از اونجائی هم که من بیچاره شانس ندارم یکیشون گیر من افتاده و برای بار سوم برداشتند پروفایل فیس بوک منرا پاک کرده اند و بعد میل می زنند که حال میکنی یا نه! حالا انشاالله که گربه هست و کار کار دیوانه هاست ! پس دوستان عزیز خوشحال می شوم که پروفایل جدید من را اد کنید

حال من بی تو

لابد الان این موقع شب هم سیگاری گیرانده ای
روی رختخواب خاطرات لمیده ای
و هی خواب های سبز و آبی می بینی
هی توی رویاهای دور پی ام می گردی و مثل همیشه،
نیستم
هی نوازشم می کنی و من خیال می کنم...بیشتر...بیشتر
هی می گویی صبر کن و من صبر نمی کنم
هی بی راهه می روی و باز از راه می گویی

لابد حالا دلتنگی می کنی اما سخت تر از آنی که سراغ پرواز را بگیری
می دانم چه پرسه ها می زنی در کوچه های بیهودگی... روزمرگی
اما نمی دانم کلید قفل این دل بی صاحب را کجا گم کرده ام
هر چه اسمت را رج می زنم اسم شب را به خاطر نمی آورم
هرچه باران می بارد، این بار سنگین سبک نمی شود
چرا؟
هر چه می خوانمت نمی شنوی
چه قدر بخوانمت به نجوای بی قرار؟
کار از کار گذشته.. گفته بودم روزگار تحمل این همه ممنوعه را ندارد
چه قدر گفتم دل به دریا زدن بارمان را سبک می کند...
نگفتم دلم تنگ شده؟
تو نزدیک ترین ستاره بودی به صبح... حالا شب شدی
خیال نمی کنی مبادا تاریک شوی و من پرپر شوم در کوری آفتاب؟
دلت نمی سوزد برای سرگشتگی هامان...چه راه بلد ره گم کردیم و رفتیم
تا کی پنهانی دلتنگم می شوی؟
تا کی اسمم را صدا نمی کنی؟
روزگار غریب است... سهم من از تو بی صدایی است و نگاه پنهانی
و سهم تو از من خالی ثانیه هاست در خانه ای که مال من نیست
پرواز در قفس چنگی به دل نمی زند
شده خواب رهایی ببینی یا رویا در قفس؟
شده بی آنکه آفتاب را بهانه کنی خواب باران ببینی و
از ته دل دعا کنی که بیدار نشوی؟
تا کی نگفتنی ها بهانه سکوت اند؟
کوچ هیچ دلیل نیست برای نرسیدن
ماه هم بی گدار به آب مرداب نزده
لابد چیزهایی می داند که نه از من سراغ می گیرد نه از پرسه ها و دلگردی های بی وقت تو
لابد تو هم چیزهایی می دانی که هی چشمانت کم رنگ می شوند... هی بغض می کنی...هی بی قراری
کجای این شب بی ستاره راه خیالت را بزنم تا مال من باشی...تا مال من بمانی؟
حالا بیا سراغی از ماه تاب بگیریم
یا لااقل شب زدگی و پریشانی این همه خاطره ی عزیز را بگذاریم به حساب جوانی و بی تجربگی روزگار

دلتنگی نکن
شنیده ام می گویند دل که هوایی شد به هیچ کار نمی آید دیگر
دل من بی تو دیگر نه هوایی باران می شود، نه هوس آفتاب دارد!

عشق

دختر شرط میذاره: بايد ۱۰۰شب بيای زير پنجره اتاقِ من تا صبح ساز بزنی...پسر ۹۹شب ميره و شب آخر نه.

مرام

ديشب از پنجره کوچیک هواپیما فرشته مهربونو ديدم که داشت دنبال چوب جادوييش پرواز ميکرد...تو گرمای چهل درجه اقیانوس آرام عرق کرده بود و زير لب فحش ميداد...از همون بالا برام توضيح داد سومین آرزوی آخرين نفر اين بوده که تا آخر عمرش دنبال چوبش پرواز کنه و هيچوقتم بهش نرسه

۳۳

حالی دارم می کنم برا خودم که نگو ! احساس می کنم حالا حالا ها باید قدر این لحظات خوبم را بدانم که چقدر راحت و آزاد می بلاگم ! از تهديدايی که اگه اونجوری که من ميخوام ننويسی نميام بخونمت! خبری نيست. از کامنتايی که به طرز فکرت،توهين ميکنه خبری نيست. فلانی حق نداره تو وبلاگت کامنت بگذاره اگه گذاشت باید بری پاک کنی خبری نیست . دیگه کسی هم صداشو برات با عصبانیت نمی کشه حرص دارم حرص دارم هم نیست در نتیجه آدم بايد خيلی احمق باشه که دوباره راه طی شده را بره و خدای ناکرده عاشق بشه 

وبلاگ

هی فلانی وبلاگ شايد همين باشد! خاطرات پسری تنها،معجزات کافری بی دين،درد دل با دلبری زيبا ،راستی تو نمی پینگی ؟ هان فلانی چه خبر آوردی ؟ هی فلانی هر چه باشد،من نوشتن دوست ميدارم.

اولین

عزیزم ظاهرادرست توجيه نشدی...ما داريم ميريم سینما ! بهتر نيست همین الان که نزدیک خونه تون هستیم زودی بری اين لباس غواصی احمقانه رو در بياری يه مانتويی،چيزی بپوشی!؟
بعدشم دعوا شد وسینما که نرفتیم هیچ ( فیلم بانو قرار بود برویم) این تاریخ برای همیشه در ذهن من ماندگار شد و این اولین شکست عشقی زندگی من بود
۱۷ سال پیش همین روز دوازدهم شهریور سال ۱۳۷۰


فمنیست

شادی و آیدا و میرا و همه مثلا فمنیست ها هرچقدر داشان میخواهد سالها راجع به فمينيسم بنويسن!ولی من و تو خوب ميدونيم چه جوری هنوزم ميتونن اونهایی که نه از حقوق چیزی می دونن و نه از فمنیسم و برابری و این حرفها با يه حرکت بدن مسير کل اتوبان رو به سمت دلخواهشان تغيير بدند ... حالا بازم بگید زنها جنس دومند
جنس دوم!؟شوخی نفرماييد تروخدا!

لرزش

اینی که میگه
I must have died alone
بیخود نمیگه... اما اونی که ميگه
And you are not me
بيخود ميگه.. . ولی از همه اینها بگذریم عزيزم من با تو به جاهايی رسيدم که هيچوقت فکرشو نميکردم... مثلا همينجا... با اون تابلوی مسخره ، ورود افراد مجرد ممنوع ...
یه پ نوشت بی ربط به موضوع : دارم کارایی میکنم که اگه وجدان داشتم بدجوری عذابم ميداد... خوبيش اينه که حداقل ميدونم تو هم عذاب نميکشی

دو سال

فردا بیست و پنجم آگوست یه چیزی میشه دو ساله ! دوسالی که اگه بخوام بازش کنم کلی حرف براش دارم اما نمی دونم چرا الان هیچی یادم نماید که بخوام درباره اش بگم ، اما خوب دنیاست دیگه بعضی چیزهارو باید قبول کرد
حالا من اینجایم در دو سالگی و خیلی دورتر
اينجا خيلی دور است

آنقدر دور که وقتی کسی میپرسد: کجا؟
ميتوانی بند کفشهايت را يک دور بيشتر دور پاهايت بپيچی و بگويی: شهر
----
هر از گاهی ميرويم بيمارستان
يک ماسک و روپوش ميکنند تنم که يا من يا اتاق استريل بماند
ديگر مطمئن شده ام اين روپوش پرستارهاست که تا جوانند اينقدر خواستنيشان ميکند و وقتی ديگر حسابی کم خون شدند سينه هايشان را تغيير سايز ميدهند
----
اينجا سخت لبخند ميزنند، بيش از حد به چيزهای ثابت،خيره ميشوند و مثل آب خوردن روابط عجيب خونی و فاميلی درست ميکنندو بعد هم فرداش اصلا انگار نه انگار که می شناسندت । اینجا عجیب است و تاچند تا مدرک افتخاری که بگيری کم کم دستت می آيد که آدمها اينجا يا بومی‌اند يا آقای دکتر
جسارت نشود به خودم و خودت
ولی خيلی دور شده ام

پ.ن: قند را از عمد کم خريده ام که تا فردا پس فردا تمام شود

چلمن

آخرین سانس شب جمعه تو ایرون و جمعه شب تو خارج یه سینمای وسط شهرو در نظر بگیرید تا بقیه اش رو بگم ! ، بعد دوباره یکیو در نظر بگیرید که میره جلوی گیشه و با افتخار میگه یه دونه ! بعد نگاه بلیط فروش که یه جورایی خفن نامفهومه ! یه چیزی تو مایه های خاک تو سر بی عرضت یا مثلا حیوونکی تو!



پی نوشت - افتضاح بار ترش اینه که مثلا این اتفاق در تایلند هم بیفته

۲۵

مدتیه دارم به این مقوله جهنم و بهشت و کمی هم برزخ فکرمی کنم هر چه که بیشتر فکر می کنم به این نتیجه می رسم که احتمالا بهشت اون اوایل سکنه زیبارو نداشته وگرنه آدمی که (منظورم خودِ حضرتشه!) با يه میوه سیب یا بقول یهودی ها یه شاخه گندم که نباید گول می خورده ؟ ... خدا عالمه اصلا! ولی تجربه نشون داده که وقتی تو رستوران هستی هیچ وقت هوس ساندویچ نمی کنی

تولد

امروز تولد منه ! فکر کنم بهترین کادوی تولد همین عکس خواهد بود که بعد مدتها لیلا حاتمی عزیز برام فرستاده ، همین جا ازش تشکر می کنم .شدم سی و سه سال ! تا سال بعد چه شود خدا داند ومن فقط اینرا می دانم که تا همین جا هم متشکرم از همه که منرا تحمل کردند از خانواده و دوستان گرفته تا خدا و این زمینی که روز به روز در حال گرم شدن است

تیر

بر خلاف بعضی هااز تیر در تاریکی زدن بیزارم
ترجیح میدهم در روشنایی و با آگاهی کامل نشانه بگیرم و بدانم دقیقا چه کار
آری بشر
صد تیر در تاریکی, به اندازه یک تیر, در روشنایی کامل ارزش ندارد
پی نوشت نسبتا مربوط : مدتی است در سفرم و برای همین کمتر اراجیف مرا می خوانید ! فعلا استراحت کنید تا برگردم.

هتل کارتن


هيچ فکرشو کردي اگه قراره شانس فقط يه بار در خونه هر کسيو بزنه پس تکليف اون بيچاره هایی که شبها تو پارک ميخوابن چيه
یه پی نوشت بی ربط

چقدر یه زمانی از دیدن اسمش رو تلفن و اومدن پیامهاش خوشحال می شدم

دایره یا مربع مسئله این است

مغزهای هندسه تحلیلی و بقیه چیزها بیان جلو ! کی ميتونه به صورت اثباتی /تحليلی / تخیلی / احتمالی / ... یه دلیل بیاره که چرا با اين که پيتزا گرده جعبه اش مربعه!؟ این مسئله ای هست که کل امروز بهش می فکریدم

۲۰


آی کیهان بچه ها خوانها یادتونه اون موقع ها پشت صفحه آخر کیهان بچه ها يه سری عدد بود که زيرش نقطه بود بعد اينارو که به هم وصل ميکردی يهو یه هواپيما یا یه آهو یا یه خونه درست ميشد!؟ یادش بخیر عجب حالی ميداد

احساس داغ

- نميتونم اون لحظه رو توصيف کنم تا لبم بهش خورد آتيش گرفتم ، حرارت از لبم توی تمام بدنم پخش شد...لبم بی حس شده بود ولی بازم داغیشو حس میکردم ! اون لحظه واقعا...
- حالا يه بار يادم رفت تو چاييت آب سرد بريزم ها ببین چه قشقری راه انداخته ...بچه ننه!

۱۷

شمارو نميدونم شاید نخواهید امتحان کنید اما من فکر ميکنم هر چیزی یه حالی داره و زندگی هم به يکبار مردنش مي ارزه

۱۵

میگما ، دل سنگتو بده به من تا باهاش گردو بشکنم با هم بخوریم حالشو ببریم ، شاید اینطوری به یه دردری خورد !

یه خاطره تلخ

ـــ من هنوز دلایل شما برای عروسی با خودمو نشنیدم...
ــ اوم...من اصلا به زیبایی اهمیت نمیدم...!!این مهمترین دلیلی بود که...
ـــ گمشو بيرون پسره احمق!َ

! برای همه خوانندگان در پیت ایرانی

هر چیز دیگری بگویم اضافه هست جز اینکه حالا به فحش و این جریان اندی و بندری کاری ندارم ولی واقعا این لوس آنجلس یه انقلاب!! عظیمی در موسیقی ایران کرده که فکر کنم سالها طول میکشه اثر این انقلاب رو پاک کرد !

اینجوریاس


ته دیگ رو کلا دوست دارم هم خودشو که می خورمش هم این وبلاگمو که ظاهرا فقط خودمو چند تا دیگه از دوستام میخونیمش چقدر باحاله با اطمینان کافی مینویسی و از تهديدايی که در گفتنی ها هست و خلاصه تو فاشیستی و .... و یا اگه اونجوری که من ميخوام ننويسی نميام بخونمت! خبری نيست.،از کامنتايی که به طرز فکرت،توهين ميکنه خبری نيست،همه هم عاشقت ميشن!آدم بايد خيلی احمق باشه خاطره ننويسه... واقعا ها از امروز می خوام برم تو مکتب نیک آهنگ کوثری نوشتن و همین روزها اینجا جشن پنج هزارمین پستمو میگیرم از الان مطالبتون رو آماده کنید ، به زودی منم حال نیکان رو میگیرم !
راستی ا مروز ساعت ۸ بيدار شدم چون ديشب زود خوابيده بودم،شير گرم کردم و خوردم بعد اومدم آنلاين، نگفتم براتون بالاخره رفتم یه لب تاپ نو خریدم از شر اون قبلی راحت شد بعد دوست جونم که شما نميدونين کيه زنگ زد و راجع به اون مساله باهاش حرف زدم..الهی فداش شم که چه نازه. عزيزم ميدونم که داری اينجا رو ميخونی بوووووووووووس امروز هوا يه کم خنک تر شده و من لباس سفيدمو پوشيدم. فردا با یکی قرار دارم ، پریروز هم یه طرح کشیدم برای فلان جا تو راه کار تا خونه از یه ماشینه که داشت رد می شد عکس گرفتم فردا آپلودش می کنم میگذارم اینجا ببینید . کلاغه غار غار ! راستی من نميدونم اين وی لی یام چرا وبلاگشو دير دير آپديت ميکنه يه خبر خوبم دارم سامانتافاکس ميخواد يه قرار وبلاگی بذاره پریروزها خانم آنه که زن همسایه بغلیمون هست درحالی که داشت از جلوی پنجره ما رد می شد به جنبش فمنیست ها فحش داد ! آخ جون زنهای جهان بازم شکست خوردند . تازه اینکه چیزی نیست دیروز داشتم از سوپر مارکت محله مون صابون می خریدم فروشنده که یه کانادایی اصیل بود به هر چی گی هست فحش داد اینم برای همه گی ها حالشونو بد گرفت .این شکست سختیه ها نه ؟ خب من ديگه برم بخوابم خیلی خسته ام فعلا بای همتونو ...

من راننده نیستم

امروز خفن یاد ایران کردم و البته که بیشتر تهران نمیدونم چرا یهو هوایی شدم شاید بخاطر صبح و خواب دم صبح بود یکهو به علت نمی دانم چه تو خواب دیدم ساعت دو بعد از نصفه شبه و من از روزنامه دارم میرم خونه کجا ؟ وسط میدون هفت تیر موندم با یه مشت راننده سواری زبون نفهم که میگن یا دربستی یا صبر کن تا مسافر پیدا بشه ! حالا اون موقع شب من چهار تا مسافر دیگه بری شهرک غرب از کجام بیارم الله و اعلم همینجوری داشتم با راننده کل کل میکردم که از خواب پاشدم ، یعنی ساعت سخنگوی جدیدم گفت : فرشاد جون پاشو وقت .... ( یه چیزی که نمیخوام بگم !) خلاصه از خواب پاشدم و امروزی که گذشت کل روزم بیاد ایران / تهران / میدان هفت تیر و مخصوصا راننده تاکسی هاش بودم ।خلاصه یادش بخیر این راننده تاکسی ها تو ایران عالمی داشتند من اگه بجای سینما و حقوق و این مزخرفاتی که تا حالا خوندم میرفتم فلسفه میخوندم حتما رساله دکترای خودمو با موضوع راننده تاکسی های تهران در باب نفی خود می نوشتم آخه میدونید که تمام راننده های تاکسی وآژانس و گاها مینی بوسهای تهران همه در ردیف انسانهای مهم / فیلسوف / ریاضی دان / اقتصاد دان / منجم / کارشناس عالی استراتژیک / سیاستمدارهایی برجسته در حد چرچیل / دکتر و متخصص قلب و عروق و گوارش و ارتوپد و ... هستند و البته اولین کلام همه این مفاخر علمی ما این هست که : "منو که ميبينين راننده تاکسی / سواری / آژانس نيستم" ....

جنبه

ای وای اینجا یه مدتیه بدجور سوت کور شده نبودم و گرفتاری و هزار درد سره این وبلاگ داری هم بخدا یه جورایی مرضه اصلن ! همینه دیگه که وقتی به من گیر میدن که شما بلاگر هستید ؟ وبلاگ دارید ؟ برا چی ؟ چرا ؟ و الخ ! بهشون میگم ببین عزیز من اصولا وبلاگ چیز خیلی خوبیه و شما هم اگه کلی فیس و ... و ناله رو دلت تلمبار شده..يا اگه کلی پز داری واسه دادن و دوستای معمولی دیگه ارضات نميکنن..وبلاگ چيزيه که دير يا زود به فکرش ميفتی! آره اونم نه یکی مثل من چهارتا چهارتا تازه کنتور هم میذاری و هی آمارو کنترل میکنی چون تغيير تعداد ويزيتورا چيزيه که آدم بی جنبه ای مثل منو بدجوری معتمد به نفس! ميکنه...راستی خوانندگان محترم و معزز جنبه اضافی دارين!؟
پی نوشت نصفه شبانه :
شده تا حالا کابوس ببينی..از خواب بپری و کلی خوشحال بشی که کابوس بوده؟شده بزرگترين آرزوهاتو تو خواب ببينی..از خواب بپری و حالت گرفته بشه!؟خب اين به اون در..

تو ایران چه خبره داداش ؟

آقا و خانمی که شما باشید ! خدائیش وضعیت ایران این روزها خیلی با حال شده ! رفتم بالاترین دیدم یکی از بحث های داغ خبر بازداشت آقای عبدالله شهبازی هست اومدم درباره اش بنویسم تا معروف بشم دیدم ای وای آزاد شد !! بی انصافها نکردند حدااقل یه ذره بیشتر نگهش دارند تا چهار تا مصاحبه ای چیزی پیرامون این بابا بشه هم عبدالله جون یه حالی بهش داده بشه و هم اینکه این روزنامه نگاران و رادیو تلویزیون داران اینور آب از لوس آنجلس گرفته تا واشنگتن و لندن و چک و آمستردام یه حالی بکنند و دلی از عزا در بیارند و مردم بشینند پای این رادیو تلویزیونها و با پدر مادر و همسایه ها و اینکه مثلا عبدالله در جوانی چه کرده و بعد در نوجوانی کجا دوچرخه سواری یاد گرفته و اینکه اصلا ایشون با یاسر عرفات دوست بوده ؟ مرحوم آیه الله نائینی کاشانی وقتی که داشتند تو یه اتاق تک و تنها به ایشون حرف می زدند بفهمیم چه گفتند یا از همه مهمتر اینکه چرا مانباید بدونیم اسم معلم ادبیات دوران دبیرستان ایشون چه بوده ؟ ؟ خلاصه حیف زود ایشون آزاد شدند .

بگذریم ! اما عزیزان شهر بد جوری شلوغ است من نمیدونم چرا اینجوری شده اما به قول معروف سگ صاحبشو نمیشناسه ، نگاه کنید مثلا یادتونه چند وقت پیش هاشمی رفسنجانی و محسن رضایی گیس و گیس کشی داشتند و این به اون بد و بیراه می گفت و اون به این ! هاشمی نامه محرمانه خمینی رو فاش می کرد و محسن رضایی می گفت نه اون مقصره ؟ یادتونه ؟ خوب حالا به این عکس نگاه کنید که حاج محسن رضایی و حاج اکبر هاشمی چند هفته پیش با هم رفته بودند مکه و مدینه و جای شما خالی چه حال و هولی هم کرده بودند ؟ خنده های گوگولی رو دارید ،این همون مصداق به ریش ما خندیدن هست ها :

حالا این بماند ، همین عزیز دل برادر عبدالله شهبازی جون خودمون دیدید که چه قدر دل پری دارند از همه کسانی که زمینهای شیراز و خوردند و بردند و دارند به انقلاب و ارث و میراث پدر ایشون تجاوز می کنند ؟ حتما خوندید که چه دل پری هم از روح الله حسینیان دارد و اونها هم چه گیس و گیس کشی دارند با هم عبدالله شهبازی میگه حسینیان بهایی هست و بگیریدش نذارید رئیس جمهور بشه این عوضی نفوذی است بعد حسینیان جواب میده غلط کردی من خوبم ! حالا این عکسو ببینید که چه جوری لپ های هردوشون گل انداخته و حالی میکنند و عکس یادگاری با هم می اندازند ! توضیح هم بدم عکس درست برای همون ایام گیس و گیس کشی هست ! اون یکی هم آقای دوانی پدر ارجمند فاطی خانم خودمون هست میشناسید که فاطمه رجبی جون! همسر ارجمند آقای الهام و نویسنده کتاب مشهور معجزه هزاره سوم و هزاران فحش و دری وری دیگر !( البته آقای دوانی اصلا قابل قیاس با ایشون نبودند ها خدا رحمتشان کند) .

یه ذره بریم عقب تر ماجرای دادگاه غلامحسین خان کرباسچی ژان وال ژان جمهوری اسلامی رو که یادتونه ؟ چقدر همه سر کار بودیم و هر شب می نشستیم پای تلویزیون و ماجرای دادگاه رو نگاه میکردیم که محسنی خان اژه ای همین وزیر شریف اطلاعات فعلی رو عرض می کنم خدمتتان که قاضی ایشون بودند غلامحسین خان را به صلابه می کشید و درباره قرون قرون پولهای شهرداری از ایشون حساب و کتاب می خواست و پدرشو داشت می آورد و ما ملت همیشه در صحنه هم داشتیم حال می کردیم که ایول ببین چه جوری خودشون به جون خودشون افتادند بعد درست تو همون ایام بود که عروسی دختر یا پسر دقیق نمی دونم محسنی اژه ای بوده و اتفاقا غلامحسین خان کرباسچی هم دعوت بودند و جای شما خالی چه شامی هم با هم خوردند و حتما کلی هم به ریش میلیونها تماشاچی دادگاه خندیدند ماجرا وقتی جالب میشه که می گویند وقتی آقای کرباسچی وارد سالن عروسی میشه آقای اژه ای می گویند صلواتی بفرستند حضار و دوان دوان به استقبال ایشون هم می روند !

برگردیم جلو حالا و ذکر خیری هم از مدافع بی چون و چرای عدالت آقا عباس پالیزدار بکنیم که فعلا بناست و مصلحت است در زندان باشند البته تو اون جدیه (گفتنی ها) درباره این بشر کاملا نوشتم ولی آیا می دانستید که آقای پالیزدار هم بله !
بله ایشان نیز ضمن اینکه در گذشته خودشان لفت و لیس حسابی در حد بیست میلیارد تومان در شهرداری تهران انجام داده و با دختر خاله عزیزشان خانم فاطمه آجرلو در منطقه ملارد کرج در حال ساختن اردوگاه تفریحی ورزشی بوده است ! از نظر این آقای افشاگر هم هر کی با احمدی نژاد و ایادیش بد باشد دزد است و خورده و برده مثلا تو کارخانه لاستیک دنا همه دارند می خورند الا آقای حسینیان که شصت درصد سهام را دارد چرا ؟ چون او با احمدی نژاد جون هست ! واقعا دوستان تو ایران چه خبره ؟

پی نوشت :
نگاه کنید برو بکس فکر نکنید که حالا چون خود من هم اینکاره ام و افشاگری می کنم و با اومدن شهبازی و پالیزدارو غیره و غیره می ترسم دست زیاد بشه کار من از رونق بیفته ! نه اتفاقا این کار هر چی دست بیشتر توش باشه پر رونق تره تازه بورس میشه مثل یه راسته خیابون که همشون مثلا موکت فروشی دارند یا از دم کل خیابون بیل و کلنگ و فرقون می فروشند !! من اتفاقا از زیاد شدن این دست ها استقبال می کنم اونوقت مثل این حضرات مهدی جامی و اون آقاهه داریوش خان که افه شعور و معلومات میاد ولی متاسفانه فاقدشه ( طرف برداشته میل تبریک دوسال پیش منو گذاشته تو بلاگش میگه چرا خبرنامه میفرستی ؟! واقعا که!) و ... که حلقه ملکوت دارند و سفت زمینو چسبیدند ! عین اونها برمیداریم یه حلقه اینترنتی راه می اندازیم مثلا به اسم طاغوت یا یاقوت یا هر چیز دیگه بعد هی افشاگری می کنیم ! ناراحتی من از اینه که تا کی قراره تو این مملکت روز حضرات به جون هم بیفتند و شب با هم لقمه بزنند و چاق سلامتی کنند بعد چهار تا رسانه فارسی زبان خارج از کشور هم از روی جهالت و نفهمیشون و یا از روی عمد هی هورا بکشند و باریکلا باریکلا بگن و مردم هم جو گیر بشن و فکر بکنند خبریه ! نه داداش خبری نیست اینها همه سر تا پا یه کرباسند بیخود نیست که اسم غلامحسین خان کرباسچیه ! ./ یا حق

برای آزادی ایران تو خیابونها سریعا میخ بریزید !

دوستان عزیز
خوانندگان گرامی
رانندگان موتور سوار مبارز !
دوچرخه سواران غیور
ای آحاد ملت ایران
مژده مژده
کار این رژیم دیگه تمومه !ضمن بی خودی اعلام کردن فعالیت های سیاسی مخالفان جمهوری اسلامی در داخل و همچنین محکومیت و البته مردودیت مثلا جنبش دانشجویان و زنان و کمپین و این حرفها که بیخودی است و عواقبی ندارد ، یعنی چی امضا کنید امضا کنید ؟ آخه تا کی بابا لامصبا باید کاری کرد کارستان ! پ
س از همه شما عاجزانه و ملتمسانه خواهشمندم برای آزادی ایران از دست رژیم دیکتاتور و نفهم و بی شعور جمهوری اسلامی تلاش کنید ! لطفا آستین ها را بالابزنید و پاشنه های کفشتان را بکشید و بعد از دیدن فیلم اقدامات لازم را انجام دهید .
مواد لازم برای آزادی ایران :
مقداری میخ چهارسو
دو بسته چسب
نمک و شکر به مقدار لازم
لطفا پس از انجام اقدامات فوق و در آستانه آزادی سریعا در بخش نظرات نتیجه را بگوئید تا ما به عنوان اپوزیسیون فهیم و دانا زود بیائیم و مصدر کار را در ایران در دست بگیریم و ایرانی فرزانه و آباد و آزاد و شکوفا و شایسته سالار را به دنیا هدیه کنیم.

به وبلاگ منم سر بزن !

عجب مکافاتی ما گیر کردیم ها قبلنا که حزب اللهی بودم هر کی تا منو می دید می گفت حاجی التماس دعا مارو هم دعا کن ، حالا هم هر کی منو می بینه میگه راستی وبلاگمو دیدی ؟ نظر یادت نره ! اینجاست که من امشب در یک تعقل زیاد شباهت عجيبی کشف کرده ام بين "حاجی ما را هم دعا کنيد" با "به وبلاگ منم سر بزن"..
حالا نظر شما چیه ؟ (این محترمانه تر همون نظر یادتون نره !)

یک اتفاق ساده !


میدونم که باور نمیکنید ولی بخدا عین حقیقته ! تا حالا چند باری شده وسط حرف زدن با دوستام و یا خانواده ام تو ایران یکهو تلفن قطع شده و بعد یکی دیگه شروع کرده به سلام و علیک و یا الو الو گفتن و خلاصه خط رو خط می افته .

پریشب هم همینجوری نشسته بودم وداشتم "کاخ الحمرا" را نگاه میکردم که تلفنم زنگ زد یکی از دوستام بود از ایران همین که داشتیم سلام علیک میکردیم و داشت حرف می زد یکهو دیدم یه خانمی گفت الو ! منم فکر کردم مادر یا خواهر دوستمه اتاق دیگه اند گوشی را برداشتند گفتم الو سلام که یکهو خانمه بی مقدمه گفت : آقا ببخشید ! یه سطل ماست کم چرب ! منم یکهو موندم چی بگم گفتم خوب ؟ که گفت : دوتا باگت و شش تا تخم مرغ و اگه دارید یه مایع ظرفشویی خارجی ! فهمیدم باز خط رو خط شده و بد جور هم قاطی شده ظاهرا طرف شماره سوپری محل و میخواسته بگیره اینجوری اشتباهی شده ! یکهو کرمم گرفت و خانم پنیر پیتزای تازه هم آوردم هان ؟ گفت : مارکش چیه ؟ موندم چی بگم مارکهارو یادم رفته بود گفتم هلندی هست وارداتیه امشب آوردیم طفلی کلی خوشحال شد و گفت خمیر پیتزا چی دارید ؟ گفتم آره یه چند تایی مونده اونم می فرستم و براتون قارچ و سوسیس هم میدم خانمه با خنده گفت شما از کجا دونستید من میخوام پیتزادرست کنم ؟ گفتم خانوم وقتی پنیر پیتزا و خمیرش رو می خواهید خوب معلومه دیگه می خواهید پیتزا درست کنید با این لیست آبگوشت که درست نمی کنند ! .
خلاصه بنده خدا کلی چیزای دیگه هم گفت از کیک صبحونه تا نوشابه خانواده و یه بسته لپه و ... خیلی سعی کردم خراب نکنم و نخندم ولی نشد و یکهو منفجر شدم از بله گفتن خانمه معلوم بود از تعجب حتما شاخ درآورده و گفتم خانوم خیلی معذرت میخوام اشتباه شده خط رو خط افتاده اینجا اصلا تهران که هیچی ایران نیست من داشتم با دوستم صحبت میکرم ! بنده خدا خانمه یه مکثی کرد و بعد خودشم خندید و هی میگفت آقا من گفتم صداتون آشنا نیست ها . جالب اینجا بود که بعد خنده شروع کرد به احوال پرسی و اینکه شما کجائید و اونجا چه می کنید و درس میخونید یا کار ؟ اوا چرا اونجا ؟ از استرالیا خبر ندارید نمی دونید چه جوری اقامت میده ؟ تو همین گیرو دار صحبت بودیم که دوباره دوستم زنگ زد و پشت خط بود گفتم خداحافظ من باید قطع کنم دوستم پشت خطه .....

اکس پارتی در لرستان !

خب به سلامتی و میمنت اکس به لرستان هم رسید و برادران غیور لر ما هم اکس ترکوندند ، صحبت درباره مضرات و معایب قرص شادی و همون اکس در پست بعدی خواهد آمد البته ولی برای آمادگی بیشتر گفتم این فیلم اعجاب انگیز و جالب را ببینید !!

آمنو !

گمان کنم این آخرین اجرای آمنو باشه اجرایی بسیار رئال و واقعتر ، آمنو پرو ! حالا اگه به اتهام توهین به مقدسات محکوم نشم ولی با این کلیپ خیلی حال کردم ! خیلی قشنگ لب خونی میکردن ، راستی کسی از گروه خشن ها کار جدیدی سراغ نداره ؟ اونها هم خوب لب خونی میکنن و اجراهاشون باحاله .

بازی بازی ، با مقدسین هم بازی !

جالب شد، شروع این وبلاگ برام سئوال بود که چطور شروعش کنم تا اینکه بهترین بهونه خودش اومد ! ، توکای مقدس یا همون توکا نیستانی باحال که خیلی با نوشته هاش حال میکنم یه بازی وبلاگی راه انداخته ،توپ ! میرای غیر مقدس هم از قضا منو دعوت کرده به این بازی ! قصه این بازی از این قراره که هر کداممان از لینک ها و دوستان وبلاگ نویسمان آنهایی را که بیشتر می خوانیمشان توصیف کنیم در چند جمله، حالا یک جمله هم شد ایراد نداره سخت نگیرید ، من البته زیاد وبلاگ میخونم یعنی یه جوری کار هر روزم این وبلاگخوانی و سایت خوانی هست که البته بد جوری بعضی وقتها اینکار تو مخ هست ! ولی بیشترین و دوست داشتنی ترین وبلاگها برام چند تای هست که اول از خود میرا شروع می کنم :میرا : دقیقا نمیدونم این میرا یعنی چه البته یادمه چند وقت پیش خودش داشت تعریف میکرد که چیه ولی چون خوابم میومدالان یادم نیست چی گفت مثل اینکه شخصیت یه کتاب بوده حالا مهم نیست میرا برای من یعنی مشتی از خروار هزار دختران سرزمین مادری ام که برای برابری و یکی شدن تلاش می کنند ، میرا یادآور روزهای تلخ و شیرین اصلاحات هم هست برای من . میرا فعال و پرکار و کنشگری خستگی ناپذیر !سهیل آصفی : سهیل از باصفاترینهاست! ، سهیل هم یکی از هزاران جوان ایرانی هست که هم باهوش هست و هم زیبا مینویسد و هم خودش دوست داشتنی است .مسافر : عطیه درس خوان ، و همچنین بچه محل و همچنین نمونه بارز یک دانشجوی موفق با وبلاگی پر از احساس و شور و شعور . عطیه یکی از نامهایی هست که در فردای ایران مایه افتخار همه ماست .سرزمین رویایی : همیشه منتظرم تا بروز کند یکی از معدود وبلاگهایی که عاشق نثرش هستم ... در حوض فیروز‌ه‌ای وجود مقدس‌ات، تنهای تنها با سایه‌ی خودم در کف حوض ...آسمان من : لیدای عزیز که وبلاگش شروع غم انگیزی داشت و هر وقت می خوانمش یاد اون روزهای تلخ می افتم اما دوستش دارم و می خوانمش لیدای مهربان از کم کارترینهاست اما وبلاگش پر از حس هست ازاونهایی هست که نمی نویسد تا آن حس غریب واون آن کذایی و معروف بیاید .زیتون : عاشق نوشته هایش هستم یکی از محبوب های وبلاگی !آخرین یادداشتهای یک چریک تنها : محسن رو دوست دارم نوشته هایش و وبلاگش را ، یاد روزهای دانشگاه ، یاد همه اون دوران غریب .یاد نسلی که سوخت !1807 : نیما نیلیان مطمئن ترین فردی که این بازی را پی نمیگیرد ! نیما اوج نبوغ اما کم کار حالا نمیخوام بگم تنبل تند تند بروز می کند اما دریغ از چند کلمه اگر نبود یوتیوب الان وبلاگ نیما مدتها بسته بود ! نیمای عزیز البته پای خوبی هست برای فیلم دیدن ازش خوشم میاد .بلاگ نوشت : بقول خود هانیه وبلاگش را دوست دارم چون مزه ته مداد جویده شده میده ، بوی پاک کن نو ، یه جوری حس دوران جوانی و نوجوانی .امشاسپدان : از بهترینهاست ، دوستش دارم چون پر از انرژی و حرفهای نگفته و تازه هست . فرناز همیشه برایم یادآور جوانان خستگی ناپذیر هست و البته چند روزیه هم نام فرناز برام یادآور لواشک ترش و خوشمزه هست ! ، راستی اسم همین وبلاگ رو هم مدیون فرناز هستم .
اما دو وبلاگ دیگر هم هست یکی
دختری از ایران و دیگری یک مردادی به نظر من مهرو و الینا از بهترین وبلاگ خوانان و پیگیران اینترنتی هستند که خدا بهشان قوت بیشتر بدهد ، این دو یار همیشگی همیشه منو شرمنده می کنند !
منم همه این عزیزان را دعوت میکنم به ادامه این بازی و اینکه زندگی هم خودش یک بازی است بازی ای که پر از برد و باخت هست خدا نکند تو بازی زندگی گیم اور بشیم !

اولین !

بسیار از همراهی شما خوشحالم ! وبلاگ گفتنی ها که شاید یکی از وبلاگهای فارسی زبانی باشد که افتخار دارد همه روز محل مراجعه بسیاری از هموطنان عزیزان هست و من نیز امیدوارم بتوانم با پشتوانه حضور شما عزیزان به قول و عهدی که به شما دادم مصمم تر شوم و مطالب آنرا بهبود بخشم ! اما خیلی حرفهارو توش نمیتونستم بزنم حرفهای دیگری نیز هست که دغدغه من بوده و مجال و جایش در گفتنی ها نمی باشد . حرفهایی که شاید به زندگی روزمره من و شخصی من نزدیکتر باشد درددلهای دوستانه و یا شاید شوخیهای روزانه اینجاست که دیگر کفگیر گفتنی های جدی به " ته دیگ " می خورد ! همین شد که از خیلی وقت پیشها تصمیم گرفته بودم وبلاگی را راه بیندازم که بتوانم حرفهای جدی را جور دیگری بزنم و اون فرشادی باشم که در گپ و گفتگوهای خصوصی هستم !
اما چند چیز :
در همین ابتدا از همه آنهایی که در معرض تیر و ترکش طنز و شوخی واقع می شوند معذرت می خواهم و اینکه عزیزان بیائید آستانه تحمل خود را بالاتر ببریم !و اینکه در ته دیگ من مثل خیلی از روزی نامه نگار ها مطلب سفارشی هم مینویسم ! شما می‌توانید همچون همیشه، پیشنهادها و سوژه های خود را برای بهبود کار ، و یا مقاله‌ها و نامه‌های خود، یا اگر توصیه‌ای‌ برای بهتر شدن وبلاگ دارید برایم بفرستید .خلاصه وری نایس و بقول وبلاگنویسان حرفه ای " وبلاگ قشنگی داری به من هم سربزن و راستی نظر فراموش نشود !"
قربونتون