و دختری که برا بوسیدن رو نوک پنجه پاش وامی ایسته چقدر باحاله؟
اینجوری هم نگام نکن بابا خوب منم انسانم فرشته که نیستم ، احساسات مزخرف هم دارم!
اولین عاشقی من مربوط می شود به سالهای هشت یا نه سالگی ام دقیقا عصر یک روز جمعه بود تو باغ مادربزرگم وقتی که باباها و مامان ها داشتند همه دور هم حکم بازی می کردند
همینجوری که دراز کشیده بودیم و داشتیم زندگی دیگران رو می دیدیم و من هی تو خوردن تقلب می کردم و سعی میکردم تا اونجایی که میتونم چیپس بیشتری بردارم و بریزم تو حندق بلا نمی دونم چی گفت که خوشم اومد ولی اونقدری فهمیدم که بگم ببین من الان مستم حالیم نیست چی میگی اینو فردا هم دوباره بهم بگو ...که یهو برگشت سمتم و بدون مقدمه گفت:با صدای اونجوریت هم میتونی بگی؟ نگفت چه جوری و من می دونستم چجوری ، اما من حتا دلم نمی خواهد برای خودم هم الان صدای اونجوریم رو تکرارش کنم، برای همین میگویم اونجوری ...تابستان امسال بالاخره دومین مجموعه داستان من به اسم "جورابهای صابر " منتشر میشه ! جورابهای صابر رو خیلی دوست دارم مخصوصا آخرین داستانشو که همون جورابهای صابره